جنگ جهانی اول و پیآمدهای آن
این وبلاگ را برای استفاده محصلین و علاقمندان رشته علوم سیاسی ایجاد نموده ام. از تمامی بازدید کنند گان محترم وبلاگ خواهشمندم تا دز زمینه بهتر و پر بار شدن وبلاگ ما را یاری نمایند. استفاده از مطالب وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
اروپا از " 1907" به دو بلوک تقسیم شده بود. تضادهایی بین دو بلوک روز به روز در حال افزایش بود و بعد از سال های " 1911" اروپا عملا وارد مرحلهی صلح مسلح گشته بود. به نظر بسیاری از کارشناسان در این زمان جنگ اجتناب ناپذیر به نظر می رسد.
در چنین شرایطی کشورهای مختلف اروپایی سعی می کردند که اتحادها را با متحدین خود تقویت نمایند. فرانسه، انگلستان و روسیه مذاکرات مختلف دو یا سه جانبه را از سر گرفته و کنوانسیون های جدیدی را امضاء کردند، فرانسه سعی نمود که انگلستان را راضی کند تا سیاست های عمومی خود را در یک راستا قرار دهند. اما انگلستان با این امر موافقت نکرد بنابراین اتفاق مثلث نتوانست به صورت اتحاد در بیاید. در مقابل اتحاد مثلث نیز پیوندهای خود را ستحکام می بخشید. آلمان که از عدم حمایت از اتریش درا " 1913" متاسف بود. این بار سعی کرد با حمایت بی دریغ از اتریش گذشته را جبران کند. رابطه آلمان با ایتالیا هم صمیمانه بود ولی روابط اتریش با ایتالیا چندان محکم نبود. تضاد منافع اتریش و ایتالیا در بالکان و کینهی دیرینه این دو کشور با هم باعث شده بود که ایتالیا متحد مشکوکی در اتحاد مثلث باشد.
در " 1913" آلمان قانونی را تصویب کرد که به اساس آن نیروهای ارتش این کشور افزایش بی سابقه ای پیدا کرد. این قانون که با آلمان اجازه می داد در هر دو جبهه بجنگد فرانسه را مورد تهدید قرار می داد. به خصوص که متحدین آلمان یعنی اتریش و ایتالیا نیز به تقویت نیروی نظامی خود پرداخته بودند. در مقابل فرانسه نیز در مقابله با طرح آلمان خدمت نظام وظیفه را از 2 سال به 3 سال افزایش داد. روسیه نیز به تعداد نفرات ارتش خود افزود و انگلستان نیز به تجهیز بیشتر نیروی دریایی خود اقدام کرد. بنابراین همه جا درتدارک جنگ بودند.
ولیعهد اتریش فرانسوا فردیناند در جریان بازدید از یک مانور نظامی اتریش در سارایوو مرکز بوسنی به قتل رسید این ماجرا شعله ای بود که انبار باروت اروپا را منفجر کرد، بعد از کشته شدن ولیعهد، دولت اتریش از دولت صربستان خواست که اقداماتی را انجام دهد از جمله این که صاحب منصبان مخالف اتریش را برکنار کند و هم چنین مشارکت کارگزاران اتریش را در امر تحقیق در مورد قتل ولیعهد بپذیرد.
دولت صربستان تمام شروط را به جز مورد آخر پذیرفت و بهانه به دست اتریش افتاد که مذاکرات را قطع کرده و نیروهای خود را بسیج کند و در 27 جون " 1914" به صربستان اعلام جنگ داد. آلمان هم از اتریش حمایت کرد و روسیه که نمیخواست منافع خود را در بالکان از دست بدهد دستور بسیج ارتش را صادر کرد. آلمان به بسیج ارتش روسیه اعتراض کرد و به فرانسه اولتیماتوم داد که در صورت جنگ آلمان و روسیه فرانسه موقف خود را مشخص کند. و چون از جانب فرانسه جوابی دریافت نکرد در اول اوت " 1914" به روسیه اعلام جنگ داد و به این ترتیب جنگ جهانی اول آغاز شد. دو روز بعد آلمان به فرانسه نیز اعلام جنگ داد. انگلستان تا هنگام حملهی آلمان به بلجیم از شرکت در جنگ تردید داشت اما با حملهی آلمان به بلجیم انگلستان را نیز مجبور به شرکت در جنگ به طرفداری از روسیه و فرانسه نمود.
برچسبها: تاریخ روابط بین الملل
روابط بین الملل بخش چهارم
در این توافقنامه چهار مسئله اصلی مورد توافق صورت گرفت:
1- فرانسه تعهد نمود در برابر حمله احتمالی آلمان و اتریش به روس از كشور روس حمایت كند.
2- روسها متعهد شدند تا از فرانسه در برابر تهدید ایتالیا و المان حمایت كنند. (روس ها به غیر از آلمان از اتریش می ترسید/. اما فرانسه غیر از آلمان از ایتالیا می ترسید).
3- آماده باش نسبی نیروهای اتحاد، آماده باشد كامل روس و فرانسه را در پی خواهد داشت.
4- دو متحد نباید قرار داد صلح جداگانه با دشمن خود امضا نماید.
1- خروج از انزوا؛ فرانسه كه برای مدت طولانی از تحولات بین الملل در حاشیه رانده شده بود با ایجاد اتحاد با روس به عنوان یك بازیگر فعال در عرصه بین الملل ظاهر شد.
2- از نظرسیاسی ایجاد اتحاد میان روس و فرانسه به معنای ایجاد یك قدرت جدید در برابر اتحاد مثلث بود كه فرانسه در این وزنه جدید جایگاه موثری داشت.
3- از نظر اقتصادی این اتحاد زمینه ساز سرمایه گذاری اقتصادی فرانسه در روسیه شد.
1- منافع اقتصادی: روسها برای پیمودن مسیر اقتصادی نیازمند سرمایه گذاری خارجی بودند و اتحاد هر دو كشور این نیاز را برطرف می ساخت.
2- از نظر نظامی و سیاسی: اتحاد با فرانسه تهدیدات امنیتی در برابر آلمان و اتریش را كاهش داد و در نتیجه آلمان را تحت فشار قرار می داد تا نتواند از اتریش در حوزه بالكان حمایت كند.
نتیجه اتحاد روس و فرانسه، شكل گیری قطب بندی جدید قدرت در اروپا در عرصه بین المللی بود كه تحولات بعدی روابط بی المللی را تحت ناثیر گذاشت. دگرگونی در سیاست خارجی آلمان نتیجه دیگر این اتحاد بود. سیاست خارجی آلمان در مدت بیست سال صدارت عظمای بیسمارك بر مبنای دیپلماسی و اهداف بلند پروازانه بیسمارك تعریف شده بود اما عمدتاً این سیاست خارجی در درون مرزهای اروپا متمركز بود. بعد از سقوط بیسمارك دو مسئله مهم دیگر در سیاست خارجی آلمان مطرح می شود:
1- توسعه قدرت دریایی آلمان كه تحت تاثیر نظریه پردازان ژنوپلتیك كه بر كلیدی بودن قدرت دریایی تاكید می كردند صورت گرفت.
2- توسعه نفوذ اقتصادی و سیاسی آلمان در خارج از مرزهای آلمان كه به شكل گیری سیاست امپریالیستی و استعماری انجامید.
تحول و دگرگونی درسیاست خارجی آلمان از منظر روابط بین الملل دو تاثیر بسیارمهم را بهمراه داشت:
1- محور و حوزه جدیدی را برای رقابت بزرگ در دریاها و تنگه های بین المللی ایجاد كرد و موجب شكل گیری سیاست امپراطوری و ایجاد مسائل و موضوعات جدید در حوزه سیاست و روابط بین المللی گردید که پسان با عنوان نظریه های امپریالیستم مطرح گردید. تحولات دهه های پایانی قرن 19كه به نوعی با تحولات قدرت در اروپا مرتبط بود و روابط بین الملل را در سطح جهانی گسترش داد در این چارچوب قابل تحلیل می باشد.
2- رقابت استعماری و توسعه طلبی قدرتهای بزرگ اشكال جدید از رقابت را در تحولات بین المللی مطرح ساخت. مباحث مربوط به امپریالیستم تحت تاثیر نفوذ گذاری قدرت های اروپایی در خارج از مزرهای اروپا رو به گسترش یافت و نویسندگانی مانند هابسون به نظریه پردازی (با استفاده از تحقیقات ماركیستی) در مورد امپریالسم پرداختند.
نظریه پردازان امپریالیزم در پاسخ به این پرسش كه توسعه طلبی قدرتهای بزرگ چگونه بعنون یك هدف برای آنان مطرح است و چگونه شكل می گیرد؟ تلاش می کردند تا پاسخ علمی و قابل قبولی را ارایه نمایند.
عمدتاً نویسندگان امپریالیسم متاثر از آراء و اندیشه های ماركس و ماركیسم بودند كه سیاست توسعه طلبی قدرتهای اروپایی را در چهار چوب نظام سرمایه داری واز منظر ماركسیستی تحلیل می كردند.اینان می گوید امپریالیسم معلول مصرف ناكافی بازارها در جوامع سرمایه داری است.
كشورهای آفریقایی، آسیایی وخاورمیانه به عنوان محورهای جدید رقابت قدرتهای بزرگ مطرح شدند.
انگلیس و فرانسه: در كشورهای مصر و هندو چین با هم به رقابت می پردازند.
ایتالیا و فرانسه: در كشورهای آفریقایی خصوصاًتونس
انگلیس و روسیه: در خاورمیانه، ایران، افغانستان، تبت و چین باهم به رقابت می پردازند.
ویژگی های نظام بین الملل در این مقطع
ماهییت نظام جدید بین الملل در این دوره با سه ویژگی مهم روبرو است:
1- انتقال منازعات و كشمكش قدرتهای بزرگ از اروپا به آسیا و آفریقا.
2- گره خوردن مسائل اروپا با مسایل مربوط به مستعمرات –به این معنا كه سرنوشت معادلات قدرت در اروپا با مسایل مربوط به حوزه های نفوذ این قدرت در خارج از اروپا ارتباط پیدا می كند.
2- شكل گیری كشورهای مستعمره كه مبنای شكل گیری بلوك بندی جدید با عنوان كشورهای جهان سوم گردید. یعنی آنچه كه به عنوان كشورهای جهان سوم بعدها معرفی شدند از این زمان بوجود آمد.
برچسبها: تاریخ روابط بین الملل
چرا 1870مبنا قرار گرفته است؟
1- وقوع چند رخداد مهم در عرصه بین المللی در این سال:
الف) اتحاد ایتالیا.ب) اتحاد آلمان ج) ظهور امپراطوری آلمان.
1- رشد آزادی خواهی
2- ظهور بیسمارك:نظم جدید بین الملل.
3- سقوط بیسمارك: فروپاشی نظم جدید: صف بندی جدید: متفق/ متحد.
4- ظهور تكنالوژی جدید نظامی.
5- ظهور و گسترش جشنهای آزادی خواهی.
شناخت تحولات اروپا در این مقطع در گرو شناخت بیسمارك و دیپلماتی او می باشد.
در سال1870 بیشترین تحولات بین المللی اتفاق افتاد زیرا در این سال بیشتر تحولات سالهای قبل به ثمرنشست: وحدت ایتالیا، وحدت آلمان، سقوط ناپلئون سوم، ظهور قدرت جدید امپراطوری آلمان از مهمترین تحولاتی بود كه زمینه های آن از سالهای پیش شكل گرفت در این سال به بار نشست.
2- جنبه دیگر اهمیت سال 1870 در رشد و بالندگی جنبش آزادی خواهی و مشاركت مردم مربوط می گردد. رشد آزادی خواهی چالش جدی در مقابل نظام سلطنتی، سنتی و اشراقی بود و ضرورت پایه گذاری نظم جدید بین المللی و توزیع مجدد قدرت بین المللی را مطرح می كرد. بیست سال صدارت عظمای بیسمارك تاثیرات عمیقی بر سیاست اروپا به جای گذاشت.
ظهور بیسمارك با دو پیامد جدی در روابط بین الملل همراه بود:
1- تحت تاثیر قرار دادن قدرتهای اروپایی
2- به انزوا کشاندن فرانسه.
سقوط بیسمارك نیز با پیامدهای مهم در تحولات بین المللی همراه بود از آن جمله:
1- صف بندی اروپا در دو اردوگاه متخاصم اتحاد مثلث و اتفاق مثلث.
2- بالا گرفتن تضاد میان آلمان و انگلیس، كه به دلیل برتری انگلیس و تهدید آن از سوی آلمان اتفاق افتاد.این دو تحول همراه با به وجود آمدن مسابقه تسلیحاتی که در میان این كشورها شکل گرفت زمینه حركت به سوی جنگ همگانی را فراهم كرد.
3. پیشرفتهای عملی و تکنالوژیك در اروپا با ظهور جشنها و سازمان های بین المللی به عنوان بازیگران بین المللی همراه بود. از طرفی دیگر تكنالوژی جدید حوزه سلطه و حاكمیت قدرتهای بزرگ را به خارج از مرزهای اروپا گسترش می داد. در نتیجه شاهد رقابت قدرتهای بزرک در آسیا و آفریقا بودیم. در پرتو بیشرفتهای تكنالوژیكی، سیاست بین المللی و روابط بین المللی از قاره اروپا فراتر رفت و به درون قاره های دیگر نیز سرایت كرد.
ظهور قدرت جدید در تحولات بین المللی (آلمان):
ظهور آلمان بعنوان قدرت جدید بین المللی متاثر از چند عامل اساسی بود، از جمله عوامل ظهور قدرت جدید موارد ذیل بود:
1- دیپلماسی بیسمارك؛ الف) اهداف بیسمارك، ب)اصول و مبانی دپیلماتی بیسمارك.
الف) بیسمارك برای دستیابی به اهداف مورد نظر خود که عبارت بود از حضور قدرتمند آلمان در تحولات بین المللی نه از جنگ كه از شیوه های مسالمت آمیز و روشهای سیاسی استفاده می كرد. دیپلماسی بیسمارك با هدف حفظ وضع موجود كه آنرا به نفع آلمان می دانست و انزوای بیش از پیش فرانسه در تحولات اروپا و رهبری تحولات اروپا و به انقیاد كشیدن قدرتهای اروپایی مطرح گردید.
خلاصه اهداف بیسمارك عبارت بود از:
1- حفظ وضع موجود(موازنه بوجود آمده پس از وحدت آلمان یعنی توزیع قدرت میان قدرتهای بزرگ)
2- انزوای فرانسه
3- رهبری تحولات اروپا
4- به انقیاد كشیدن قدرتهای اروپایی.
الف) اصول و مبانی دیپلماسی بیسماك
بیسمارک برای دستیابی به اهداف فوق دیپلماتی خویش را بر مبنای استفاده از سیاست ماكیاولیستی و سیاست منافع و قدرت تعریف نمود. دیپلماسی بیسمارك برای رسیدن به هدف (قدرتمند شدن آلمان) سه استراتژی كلان را در اروپا تعقیب می کرد:
1- استراتژی اتحاد سه گانه كه معروف است به سیستم اول بیسمارك (ایجاد اتحاد میان آلمان اتریش و روسیه) هدف از این اتحاد نوعی بازگشت به اصول اتحاد مقدس بود كه این بار بر محوریت آلمان تشكیل می شد. این اتحاد به منظور سه هدف اصلی تشكیل گردید:1- حفظ مرزهای اروپا بصورت وضع موجود.
2- حل مشكلات و تعارضات مربوط به شرق(حوزه بالكان و سرزمینهای جدا شده از امپراطوری عثمانی). 3- مهارحركتهای انقلابی و جنبشهای آزادی خواهی.
سوال: بیسمارک علیرغم جنگ با اتریش و اختلاف منافع با روسیه چگونه توانست اینها را تبدیل به دوست و متحد خود نماید؟ 1- در مورد اتریش علیرغم جنگ با این كشور، بیسمارك توانست زمینه های جلب همكاری این كشور را فراهم نماید زیرا بیسمارک از این كشور در برابر روسها در حوزه بالكان حمایت نمود. 2- در مورد روسها، آلمان از طریق قول حل و فصل عادلانه بحران بالكان توانست نظر مساعد این کشور را نیز جلب كند. علاوه بر اینكه روسها نیازمند همكاری های اقتصادی با آلمان بودند كه اتحاد با آلمان زمینه های همكاری را فراهم ساخت.
استرانژی اول بیسمارك با بحران بالكان به پایان رسید بحران بالكان به زوال امپراطوری عثمانی برمی گردد. و از آغاز قرن19 شروع گردید. رقابت قدرتهای اروپایی در حوزه بالكان و متصرفات عثمانی از تجزیه و زوال دولت عثمانی جلوگیری كرد.
انگلیس و فرانسه در برابر سیاستهای روس از امپراطوری عثمانی حمایت می كردند اما روسها زوال امپراطوری عثمانی را انتظار می كشیدند. بحران با شورشهای مردمی در امپراطوری عثمانی آغاز شد. شورش مردم علیه نظام مطلقه عثمانی با حمایت روسها و اتریش همراه بود. از جانب دیگر هر دو كشور جهت نفوذ و سلطه بر قلمرو ارضی عثمانی با هم درگیر رقابت بودند. مردم عثمانی از یك سو نیازمند حمایت قدرتهای بیرونی بودند و از جانب دیگر مخالف حضور خارجی ها در کشور شان.
این بحران با چند رخداد و اتفاق به اوج خود می رسد:
1- از نظر نظامی: درگیری یونان با عثمانی.
2- از نظر سیاسی: نفوذ روسیه در بلغارستان و ایالات بوسنی.
3- از نظر اقتصادی: نارضایتی اقتصادی و بحران اقتصادی در بوسنی و هرزگوین كه زمینه ساز تحریكات روس و اتریش گردید.
4- از نظر مذهبی: قتل راهب مسیحی توسط تركها كه زمینه ساز برخوردها و معارضات مذهبی شد. این رخدادها و واكنش پادشاه عثمانی به این تحولات بحران را به اوج خود رساند. سیاست امپراطوری عثمانی جهت مقابله با شورش مغولستان سیاست سركوب بود و این سیاست قدرتهای اروپایی را به واكنش منفی وا داشت. از سوی دیگر توصیه قدرتهای اروپایی برای دولت عثمانی مبنی بر اعطای آزادی های اجتماعی مورد توجه قرار نگرفت و از جاب سوم روسها نیز دخالت نظامی برای مهار بحران را طرفداری می كردند. نشانه هایی از سقوط و زوال امپراطوری عثمانی روز بروز بیشتر شد.
سران دول روس و اتریش در 1876 با هم ملاقات كردند و بر سر حدود احتمالی تقسیم بالكان به توافق رسیدند و از جانب دیگر انگلیس خواستار برگزاری كنفرانس قسطننیه بود تا در این كنفرانس مسئله آینده حدود ارضی عثمانی مورد بحث قرار گیرد. اما این كنفرانس ناكام بود و نتوانست جامعه عمل بپوشد. روسها به بهانه دخالت انگلیس در پی اقدام نظامی در امپراطوری روبه زوال عثمانی بودند اما برای انجام این کار نیازمند جلب نظر مساعد قدرتهای اروپایی بود. روس برای اجرای این سیاست از طریق الحاق بوسنی و هرزگوین به اتریش بی طرفی این كشور را بدست آورد و از جانب دیگر به انگلیس قول داد قسطنیه را تصرف نماید و مسائل مربوط به تنگه های بین المللی(داردانل) را بصورت مشترك حل نماید. بدین ترتیب جنگ رسمی میان روسها و عثمانی آغاز گردید.
پس از شروع جنگ انگلیس، روسها را تحت فشار گذاشت و از جانب دیگر عثمانی نیز در خواست آتش بس داد. تحت فشار انگلیس روسها نیز ناگزیر در خواست آتش بس عثمانی را پذیرفت كه در نهایت قرار داد سن استفانو میان طرفین به امضا رسید. این قرار داد كاملاً یكجانبه و به نفع روسها بود زیرا براساس آن قلمرو اروپایی عثمانی به دو قسمت تقسیم شد:
1- بخشی به اتریش واگذار گردید مانند بوسنی و هرزگوین.
2- بخشی هم به روسها واگذار شد. این امر موجب اعتراض رقبای روس و اتریش شد از جمله با اعتراض انگلیس روبرو گردید. تحت فشار انگلیس و اتریش كنگره دیگری به منظور تغییر قرار داد سن استفانو در برلین برگزار گردید. بلغارستان به دو منطقه شمالی و جنوبی تقسیم شد كه قسمت جنوبی تحت حاكمیت عثمانی باقی ماند.
كنگره برلین مشابهت هایی با كنگره وین داشت. مهمترین وجه تشابه این دو كنگره عدم توجه به خواستهای ملتها و تاكید بر منافع قدرتهای بزرگ بود كه در نتیجه، این امر موجب نارضایتی ملتها گردیده و زمینه های ناآرامی و بی ثباتی را ایجاد كرد. روسها از نتیجه كنگره برلین ناراض بودند و علاوه بر رقبای خود انگلیس و اتریش، بیسمارك را نیر در نتایج كنگره سهیم می دانستند و بدلیل این نارضایتی؛ در فردای كنگره برلین روس از اتحاد سه گانه خارج شد و در نتیجه سیستم اول و استراتژی اول بیسمارك فرو ریخت. خلاصه اینکه:
ضعف دولت عثمانی+ شورشهای مردمی+ حمایت خارجی+ سركوب/ قتل عام+ حمله روس به عثمانی+ قرار داد سن استفانو(كنگره برلین)+ نارضایتی روس+ خروج روس از مثلت اتحاد = فرو پاشی سیستم اول بیسمارك.
3- سیستم دوم بیسمارك
توضیحات مقدماتی:
منافع ملی در جهت گیری سیاست خارجی نقش به سزایی دارد از این روی این سخن مورگنتا هم چنان راهگشا است که منافع ملی را ستاره راهنمایی سیاست خارجی عنوان نمود. اتحادها و همسویی ها، دوستی ها و دشمنی های کشورها در عرصه بین المللی تابعی از منافع ملی کشورها است.سازگاری و تداخل منافع ملی دو یا چند کشور دوستی و همکاری را درپی می آورد، اما تعارض منافع دشمنی و رقابت را. این منافع گاه عینی است و زمان دیگر ذهنی است و تعریف می شود. اگر دو کشور بتواند منافع مشترک در بین شان تعریف نمایند سیاست خارجی شان به سوی دوستی و همکاری حرکت خواهد کرد. اما رقبای این دوکشور تلاش می کند تا نقاط اختلاف اینان را برجسته نمایند تا دوستی را تبدیل به دشمنی سازد.
گاه در سیاست خارجی کشورها با محددویت روبرو می شوند. یعنی در عمل نمی تواند بین خواسته های دو رقیب جمع زند. در این حالت ناگزیر از انتخاب می باشد.
بیسمارک برای تشكیل یك اتئلاف مطمئن ناگزیر از انتخاب یكی از دو رقیب یعنی روس و اتریش بود. بدین منظور بیسمارك اتریش را به عنوان پایه سیستم دپیلماسی جدید برمی گزیند و از طریق جلب نظر مساعد ایتالیا این كشور را به عنوان پایه دیگر دیپلماسی خود انتخاب می كند. انزوای فرانسه و محوریت آلمان همچنان در متن دیپلماسی بیسمارك قرار داشت. او از بین دو رقیب به سمت گزینش اتریش رفت اما به دو مشكل روبرو بود:
1- در این کار دچار اختلا ف با گیوم اول امپراطوری آلمان می شود. امپراطوری المان طرفدار نوعی احترام گذاشتن به روس و تزارها بود و بنابراین كنار گذاشتن روس و انتخاب اتریش را نمی پذیرفت.
2- اختلاف با اتریش بر سر مسئله حمایت آلمان از این كشور در برابر روسها و در حوزه بالكان.
اتریش انتظار داشت كه بیسمارك در حوزه بالكان از این كشور حمایت كند اما از جانب دیگر بیسمارک نمی توانست بطور آشكار در رویارویی با روسها قرار گیرد، زیرا این امر با هدف مهم بیسمارك كه انزوای فرانسه بود سازگاری نداشت چون در آن صورت فرانسه به طرف روس می رفت و از انزوا نجات می یافت. روس نیز ممكن بود به طرف فرانسه برود، بیسمارك مشكل اول را از طریق تهدید گیوم به استعفای خود حل كرد. اما مشكل دوم را از طریق امضای پیمان دو جانبه سعی نمود حل كند تا نظر اتریش را جلب نماید.
این پیمان در 1889 امضا می شود كه بر روی دو نكته تاكید می كنند:
1- توافق به همكاری نظامی در موارد تهدید هر یك از دو كشور بوسیله روسها.
2- توافق بر سر اینكه هر دو كشور در برابر اختلافات دیگر کشورها سیاست بی طرفی اتخاذ كنند.
از طرفی دیگر بیسمارك تلاش كرد (1989) از طریق وارد نمودن ایتالیا در این اتحاد جدید، سیستم دوم خود را پایه گذاری كند.
ایتالیا دراتحاد جدید با قدرت بیشتر حضوریافت و از این روی شرایطی را برای پیوستن به این اتحاد مطرح كرد.
از طرف دیگر تشدید رقابت اتریش و روسیه در بالكان كه با حمایت آلمان نیز همراه بود روسها را نسبت به بیسمارك بد بین ساخت و این امر احتمال اتحاد فرانسه با روس را علیه بیسمارك افزایش داد. در نتیجه علیرغم شرایطی كه ایتالیا مطرح كرد بیسمارك با پذیرش شرایط این كشور زمینه شكل گیری اتحاد سه جانبه را فراهم ساخت.
ایتالیا دو شرط عمده را برای ورود به اتحاد مطرح می كرد:
1- تضمین حفظ وضع موجود و مقابله با توسعه طلبی احتمالی فرانسه.
2- سهم گیری این كشور در حوزه بالكان.
هر دو شرط چیزی از امتیازات بیسمارك نمی كاست بلكه در مطابق میل و خواست او بود.
با توجه به شرایط ایتالیا، و پذیرش این شرط توسط بیسمارک اتریش متعهد می شود تا سهمیه ایتالیا در بالكان را رعایت كند و آلمان نیز متعهد می شود از سهم ایتالیا در شمال آفریقا در برابر فرانسه دفاع كند.
همزمان با تشویق بیسمارك، پیمان دیگری بین ایتالیا و انگلیس امضا می شود كه نقطه تمرکز این پیمان فرانسه است. براساس این پیمان ایتالیا متعهد می شود از منافع انگلیس در مصر در برابر فرانسه حمایت كند. در مقابل انگلیس متعهد می شود كه از منافع ایتالیا در مورد لیبی كه در معرض تصرف فرانسه قررا دارد حمایت كند.
تاكید طرفین بر حفظ وضع موجود در حوزه مدیترانه به منظور جلوگیری از توسعه طلبی روسها مطرح شد. بدین ترتیب با امضاء پیمان ایتالیا و انگلیس بیسمارك از ناحیه انگلیس نیز آسوده خاطر گردید.
با حضور ایتالیا اتریش و آلمان پیمان سه جانبه میان این سه كشور به امضا رسید مفاد اصلی این قرارداد عبارت بود از:
1- بی طرفی دو متحد جدید هنگام جنگ کشور سوم با دیگران.(فقط در مورد آلمان)
2- تعهد امضا كنندگان قرار داد مبنی بر حفظ وضع موجود و عدم رفتار یكجانبه در سیاستهای منطقه ای و جهانی.
اما در این میان آلمان ضمن حمایت از همسویی جدید، به دنبال جلوگیری از ایجاد همسویی روس و فرانسه بود و تلاش می كرد تا بی طرفی روسها را در صورت بروز جنگ احتمالی میان آلمان و فرانسه بدست آورد. در مقابل روس نیز بدنبال آن بود كه تضمین بی طرفی دو كشور آلمان و اتریش را در صورت جنگ احتمالی روس و انگلیس بدست آورد. بازنده اصلی این تحولات اتریش بودكه زیر فشا بیسمارك قرار داشت و ناچار از پذیرش سیاستهیا وی بود.
سیستم دوم بیسمارك با ایجاد اتحاد بین چند کشور زمینه های سیستم سوم بیسمارك را به وجود آورد و در واقع سوم تكامل سیستم دوم بود.
3- سیستم سوم بیسمارك
اتحاد مثلث با پیوستن ایتالیا در 1882سیستم جدید بیسمارك را شكل داد. ایتالیا به عنوان قدرت بزرگ مطرح نبود و لذا از اتحاد با آلمان استقبال می كرد آلمان نیز اتحاد با ایتالیای ضعیف را خوشایند می دید اما مانع حضور ایتالیا در این اتحاد مشکلی بود كه با اتریش بر سر ایالات ایتالیایی داشت. بیسمارك به منظور كسب اعتماد از موضوع ایتالیا در قبال اتحاد تدابیری اندیشید كه براساس آن ایتالیا از پیش نیازمند این اتحاد باشد. سیاست او این بود كه فرانسه را برای تصاحب مناطقی كه حوزه نفوذ ایتالیا بود تحریك نمود و وارد شدن فرانسه به این مناطق، ایتالیا را مجبور ساخت كه موقتاً اختلاف خود با اتریش را كنار گذارد و بصورت رسمی پیوستن خود با اتریش و آلمان را اعلام كند. قرار داد اتحاد در 1882به امضا رسید و برای حدود 30 سال دوام آورد.
بر اساس این قرارداد 2 نكته مهم مورد تاكید قرار می گیرد:
1- در جنگ ایتالیا و فرانسه، اتریش و آلمان از ایتالیا حمایت می كنند
2- در صورت حمله قدرت ثالث به آلمان دو متحد با هم همکاری می كند.
بر اساس قرارداد سه جانبه سه نتیجه برای اعضای این قرارداد حائز اهمیت بود:
1- خروج ایتالیا از انزوا و ورود این كشور به عرصه بین المللی.
2- بیسمارک متحد جدیدی علیه فرانسه ایجاد میكند «یعنی ایتالیا»
3- وی هم چنین از دشمنان پیشین خود ایالات متحد علیه فرانسه ایجاد كرد.
4- بیسمارک با ایجاد این اتحاد جدید توانست بار دیگر آلمان را در جایگاه محوری اروپا قرار دهد امّا از طرفی دیگر با نبود روس در اتحاد جدید نگران همسویی فرانسه و روس بود. به این منظور پیمان مخفیانه ای را با روسها امضا كرد كه این پیمان از یكسو بیانگر اوج سیستم سوم بیسمارک در ایجاد محوریت خود و انزوای فرانسه بود اما از جانب دیگر بیانگر تضاد درونی سیستم بود، زیرا تعهدات بیسمارك در برابر روسها با تعهدات وی در برابر اتریش و انگلیس مغایر بود. تحول دیگری كه در این مقطع در آلمان اتفاق افتاد، جانشینی گیوم دوم بود. او قرار داد جدید را به دلیل مغابرت با روح اتحاد مثلث (یعنی قرار داد با روس) را امضا نمی كند. در نتیجه بیسمارك استعفا می كند و سیستم او فرو پاشید. با سقوط بیسمارک اروپا و تحولات بین المللی وارد مرحله تازه ای می گردد و سقوط او نیز تحولات جدیدی را در عرصه بین الملل به دنبال داشت.
مقدمه:
هانس جی مورگنتا مكتب رنالیسم را در روابط بین الملل مطرح می كند. او سه اصل را برای دیپلماسی بعنوان اصول دیپلماسی بر می شمارد:
1- دیپلماسی باید عاری از روح صلیبی باشد. یعنی دیپلماسی نباید ارزش محور و متصلب باشد بلكه باید انعطاف پذیر باشد.
2- دستگاه دیپلماسی باید آمادگی سازش و مصالحه را داشته باشد. یعنی اگر شما به خواسته خودتان نرسیدید وضع را به هم نزنید بلكه سازش كنید و هیچ چیز به غیر از حفظ موجودیت غیر قابل سازش نیست یعنی همه چیز سازش پذیر است.
3- دیپلماسی نمی تواند بر اصول ثابت استوار باشد اگر قرار است دپیلماسی انعطاف پذیر باشد و اصل بر سازش باشد، درطرف مقابل دیپلماسی نمی تواند براصول ثابت استوار باشد؛ بعبارت دیگر هیچ چیز ثابت در عرصه دیپلماتیك وجود ندارد.
سقوط بیسمارك در عرصه بین المللی دارای پیامدهایی مهمی بود كه در اینجا به اختصار به چند مورد اشاره می شود:
1- خروج فرانسه از انزوا.2- دگرگونی در سیاست خارجی آلمان.3- توسعه وگسترش قدرتهای اروپایی در اروپا، آسیا و آفریقا و در نتیجه شكل گیری ادبیات امپریالسیم.4- ظهور قدرتهای جدید در عرصه بین المللی (جاپان و آمریكا).
1- خروج فرانسه از انزوا:
محاسبه غلط مشاوران جدید امپراطوری آلمان مبنی بر عدم زمینه های لازم برای همسویی فرانسه و روس موجب شد كه آلمان نسبت به احتمال شكل گیری همسویی میان ایندو كشور بی توجه باشد. این بی توجهی در نهایت بی اعتمادی روسها را نسبت به آلمان افزایش داد و موجب شد كه روسها نسبت به اتحاد سه گانه احساس تهدید و خطر نمایند؛ به خصوص آنكه احتمال ورود انگلیس در این اتحاد نیز وجود داشت. به منظور مقابله با این تهدیدات ضرورت همكاری میان فرانسه و روس افزایش یافت. در نتیجه توافق رسمی میان دو كشور به امضا رسید.
برچسبها: تاریخ روابط بین الملل
با دخالت سه كشور انگلیس و پروس و روسیه تشكیل شد. هدف این تعامل در محدوده پیروان مسیحیت و به انزوا كشاندن فرانسه بود.
اهداف روسیه از تشكیل اتحاد مقدس: روسیه در ایجاد این اتحاد پیشگام بود و اساساً هدف روسیه از تشكیل اتحاد مقدس دو محور عمده بود:
1- جلوگیری از نفوذ مترنیخ در تحولات اروپا. با قرار گرفتن مترنیخ در یك مجموعه همكاری جمعی برنامه های بلند پروازانه او خنثی خواهد شد.
2- روسیه در یك انزوای سیاسی در برابر پروس،انگلیس و اتریش قرار داشت این انزوا بدان دلیل بود كه روسیه بیش از دو كشور انگلیس و اتریش نسبت به فرانسه بدبین بود در نتیجه آمادگی برای كوتاه آمدن در برابر فرانسه را نداشت با ایجاد اتحاد مقدس روسیه خود را در محور تصمیم گیریها قرار می داد.
اعلامیه تزار در سال 1918 به امضای سلاطین سه گانه روس، پروس و اتریش رسید و از دیگر كشورها دعوت شد تا به آن بپوندند اما این اتحاد در عین اینكه اولین اتحاد رسمی در معادلات بین المللی است نتوانست كار آمدی و موثریت داشته باشد. اولین دلیل آن تعارض منافع روسیه و اتریش و انگلیس در دریای مدیترانه بود. این تعارض موجب شد كه كشورهای انگلیس و اتریش ابتكار عمل را بدست گیرند و در همین سال پیمان چهار جانبه پاریس را به وجود آورند. با امضای پیمان چهار جانبه دوباره زمینه اتحاد پنجگانه با حضور فرانسه فراهم شد. پس از شكل گیری اتحاد مقدس شاهد چندین كنفرانس مهم بین المللی هستیم كه تاثیرات جدی بر تحولات بین المللی داشت.
كنفرانسهای بعدی عمدتاً در راستای دو هدف ایجاد گردید:
1. تقویت هدف اصلی كنگره وین (جلوگیری از موج آزادی خواهی در اروپا).
2. جلوگیری از دخالتهای بی رویه قدرتهای بزرگ در سایر كشورها بطور یك جانبه و توجیه مداخله گری مشترك قدرتهای بزرگ در سایر كشورها.
نكته: اتحادها در سیاست بین الملل در قدم اول دو دسته هستند:
1. اتحاد طبیعی. 2. اتحاد تصنعی و غیر طبیعی. اتحادهای طبیعی به دو عامل وابسته است: 1- اشتراك منافع 2- تهدیدات مشترك.
اما عوامل اتحاد های تصنعی:1- یافتن نقاط مشترك 2- تعریف تهدایدات مشترك یا منافع مشترك. اتحاد مقدس نوعی اتحاد و ائتلاف طبیعی بود و عامل آن تهدیدات مشترك یعنی وجود فرانسه بود. اتحادهای طبیعی معمولاً در دوران بحرانها سر بیرون می آورند.
انقلاب 1830 در اروپا.
از1830به بعد ما شاهد 3 تحول مهم هستیم كه مسائل بین المللی را تحت ثاثیر قرار دادند:
1- انقلاب های 1830 و 1848
2- زوال قدرت مترنیخ و روی كار آمدی ناپلئون سوم
3- وحدت ایتالیا و آلمان.
1- انقلاب 1830
1- تعارض میان نظام سیاسی فرانسه و جامعه فرانسوی:
نظام سیاسی فرانسه بعد از كنگره وین نوع اعاده نظام استبدادی بود كه براساس آن خانواده سلطنتی محددا به قدرت بازگشت. جامعه متحول فرانسه كه تحت تاثیر افكار آزادی خواهی با تحول همراه شد، آمادگی پذیرش نظام خانوادگی و استبدادی را نداشت. در نتیجه نظام سیاسی فاقد مشروعیت قانونی و مقبولیت مردمی بود و این تعارض در نهایت زمینه های انقلاب را فراهم كرد.
2- شكل گیری جریان روشنفكری و همسویی آن با اندیشه لیبرالیسم:این جریان تحت تاثیر جریان آزاد اندیشی رو به گسترش بود.
3- اعتراض و نارضایتی مردم فرانسه از مصوبات و تصمیمات كنگره وین كه بر اساس آن اعاده سنت استبدادی و مداخله بیگانگان در پایه گذاری رژیم فرانسه مشاهده می شد. مصوبات كنگره وین از دید مردم فرانسه توهین علیه آنان محسوب می شد.
نكته: موارد فوق شرایط لازم برای وقوع یک انقلاب بود اما در این میان شرایط کافی نیز باید موجود می بود که از جمله شرایط كافی باز شدن فضای لازم برای انقلابیون بود.
این انقلاب دارای تاثیرات جدی بر سایر كشورهای اروپایی از جمله بروكسل و ایتالیا و لهستان بود.
علاوه بر شرایط یاد شده شرایط دیگری هم در شكل گیری انقلاب فرانسه نقش داشت از جمله:
1- واكنش خشونت بار و سركوب گرانه رژیم حاكم«شارل دهم»
2- سانسور مطبوعات و محدود نمودن آزادی افكار و اندیشه در نهایت سقوط رژیم استبدادی و وقوع انقلاب را ممكن ساخت.
از طرفی دیگر احساس حقارت مردم فرانسه كه از مصوبات كنگره وین نشأت گرفته بود زمینه های ظهور و پذیرش ناپلئون سوم را فراهم نمود.
1- پیروزی انقلابیّون در فرانسه با نفوذ افكار و اندیشه های انقلابی در اكثر كشورهای ناراض از مصوبات كنگره وین همراه بود. كه در نتیجه آن شورشی در بروكسل و جدایی بلژیك از هالند صورت می گیرد و همچنین شورشهایی كه در ایتالیا علیه نظام حاكم بوجود آمد اما بدلیل ناتوانی رهبران، ناكام ماند.
1- در مجموع می توان گفت:انقلاب 1830 بار دیگر از طریق گسترش جنبش آزادیخواهی وضع موجود را مورد تهدید قرار می داد و جهت مقابله با این تهدید قدرتهای بزرگ در مقابل این انقلاب واکنش نشان دادند. واكنش آنان با صف بندی جدیدی كه بین آنها ایجاد شد صورت گرفت. تعدادی از آنان نظیر روس، پروس،و اتریش "پادشاهی های مطلقه" در برابر انقلاب و آزادیخواهان موضع گرفتند و عده ای دیگر «عمدتا دولتهای آزاد منش » مانند انگلیس و اسپانیا و فرانسه در صف حمایت كنندگان و یا همسویی با آزادیخواهان قرار گرفتند.
نتیجه:
در مجموع با مقابله قدرتهای بزرگ با این شورشها، این شورشها نتوانستند به پیروزی برسند و در واقع این انقلاب زمینه ساز انقلاب 1848 شد.
بحث اول: ریشه ها و زمینه ها:
1- مهمترین ریشه این انقلاب سركوبی و ناكامی جنبش آزادیخواهی در 1830بود. برآورده نشدن تقاضا ها و خواسته های انقلابیّون و سركوب این خواسته ها توسط حاكمیت استبدادی موجب شد كه طرفداران جنبش آزادیخواهی فعالیتهای فكری خویش را همچنان ادامه دهند و در صدد فرصت لازم برای ابراز نارضایتی خویش در قالب شورش دیگری بودند.
2- آغاز سال1840بخصوص نیمه دوم این دهه فرانسه را با بحرانهای اقتصادی و اجتماعی روبرو نمود، تعارضات طبقاتی و معضلات اقتصادی و فضای وحشت و سركوب زمینه های لازم برای شورش دیگری را فراهم كرد.
حاكمیت مطلقه در مواجه با بحرانهای اجتماعی و اقتصادی دچار ناتوانی بود آزادی خواهان با استفاده از این بحرانها دست به شورش زدند و در مدت كوتاهی توانستند دامنه این موج را به تمام كشورهای اروپایی بجز انگلستان بكشاند.«چون انگلستان به گونه ای با انقلابیون همسو بود».
بحث دوم-آثار و پیامدهای بین المللی :
دو اثر مهم و جدی از نظر بین المللی در این شورش ها به چشم می خورد:
1- فرار مترنیخ «صدر اعظم اتریش»و سقوط او از قدرت در برابر شورش آزادیخواهان اتریش و به تبع سقوط قدرت اتریش. سقوط مترنیخ در پی شورشهای آزادیخواهی بصورت همزمان در ایتالیا و مجارستان اتفاق افتاد.
2- تغییر رژیم در فرانسه و به قدرت رسیدن ناپلئون سوم.
با توجه به هدف آزادیخواهان برای ایجاد حكومت نسبتا دموكراتیك چرا در فرانسه مجددا شاهد به قدرت رسیدن حكومت ناپلئون سوم که فرد مستبد بود هستیم؟ شورشهای 1848 در فرانسه باعث بروز مشكلات اقتصادی، امنیتی و اجتماعی گردید. این مشكلات موجبات استعفای ؟؟؟فیلیپ امپراطور فرانسه را فراهم كرد. به دنبال اسعفای او نظام جمهوری متشكیل از وكلا و روزنامه نگاران در چارچوب حكومت موقت تشكیل گردید. حكومت موقت عمدتاً در راستای خواست آزادیخواهان و روشنفكران بود، زیرا اعضای اصلی جنبش آزادیخواهان را روزنامه نگاران و روشنفكران تشكیل می داد. این حكومت زمینه انتخابات آزاد برای تاسیس دولت دائمی را فراهم نمود. ناپلئون با 5/5 میلیون رای بر رقبای خود پیروز شد و پس از پیروزی حکومت استبدادی و امپراطوری فرانسه را اعلام نمود و خود را شاه و امپراطور معرفی كرد.
در ظهور و روی كار آمدن ناپلئون دو دسته عوامل دخالت داشتند:
1-اوضاع داخلی فرانسه.
2-مسائل خارجی و بین المللی.
1- اوضاع داخلی به گونه ای بود كه از لحاظ امنیتی و مبارزه با بحرانهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، وجود یك فرد مقتدر و برخوردار از ویژگیهای شخصی مثبت ضروری بود. 2-از نظر خارجی مردم فرانسه با توجه به پیامدهای كنگره وین همواره در صدد اعاده افتدار خود در عرصه بین المللی بودند. بنابراین به فردی نیازمند بودند كه بتواند افتدار از دست رفته آنان را در تعاملات خارجی اعاده نمایند.
عامل موثر در تحقق وحدت ایتالیا و آلمان: محرك و عامل اساسی این وحدتها شیوع و گسترش اندیشه ناسیونالیسم(وحدت ملی)است.مفهوم ناسیونالیسم از این مقطع زمانی در مباحث علوم سیاسی مطرح می شود و در آغاز دارای بار معنایی مثبت نیز می باشد. ناسیونالیسم به عنوان اندیشه ای ناظر به حس ملّیت خواهی و دلبستگی به سرزمین و میراث تاریخی، تاثیرات جدی بر تحولات قرن 19و 20 اروپا بر جای گذاشت. ناسیونالیزم تعیین كننده تمایز و مرزهای ملی در روابط بین الملی بود مرز خود و بیگانه را ترسیم می كرد و در انقلابهای 1830و1848 نیز تاثیر جدی داشت.
نقش ناسیونالیسم همچنان كه در شورشهای فرانسه قابل مطالعه است در وحدت ملی ایتالیا و شكل گیری امپراطوری آلمان نیز حائز اهمیت می باشد اما ناسیونالیزم فرانسوی با ناسیونالیزم آلمانی تفاوتهای جدی دارد: ناسیونالیزم فرانسوی دارای چهره مثبت است در حالیكه ناسیونالیسم آلمانی داری چهره منفی است. یعنی ناسینونالیزم فرانسوی از طریق القاء اندیشه استقلال ملی حاكمیت ملی و تعیین سرنوشت ملت توسط خود آنان نقش مثبت در تحولات بین المللی ایفا می كند. اما ناسیونالیزم آلمانی ناسیونالیزم نژاد گرایانه و برخاسته از برتری نژاد ژرمن بر سایر نژادهاست. ناسیونالیزم: فرانسوی(مثبت)، وطن دوستی، حاكمیت واستقلال. آلمانی(منفی)،نژاد پرستی.
وحدت ملی ایتالیا
1- زمینه داخلی:
خود آگاهی سیاسی واجتماعی مردم ایتالیا، گسترش جشنهای آزادی خواهی.
2- عوامل خارجی:
سلطه خارجی و سلطه ناپلئون بصورت همه جانبه بر ایتالیا وتحریك احساسات ملی ایتالیایی ها. از این رو برای مقابله با دو مشکل عامل ضروری اتحاد ملی ایتالیا بود.1- نفی سلطه خارجی 2- نفی استبداد داخلی.
از سال 1803تا سقوط ناپلئون اول ایتالیا به سه قسمت مجزا تقسیم می شد: میلان- ناپل- رومانی. میلان و ناپل تحت نفو فرانسه بود بعدها فرانسه قسمت سوم را نیز به خود ملحق نمود. تسلط ناپلئون بر این مناطق و وضع مالیات سنگین از یك سو و اعمال سلطه از سوی وی در نهایت حساسیت ملی ایتالیایی ها را تحریك نمود. ناپلئون بصورت رسمی خود را پادشاه ایتالیا اعلام نمود. بر خورد سلطه گرایانه ناپلئون با ایتالیا، مردم این سرزمین را به اتحاد و تشكیل قدرت ملی در برابر سلطه ناپلون فرا می خواند. پس از سقوط ناپلئون اول وضعیت ایتالیا نیز متحول گردید.
ایتالیا در این مقطع با دو مسئله اصلی روبه رو بود:1- بازگشت پادشاهان و شاهزادگان به سلطان نشینهای كوچك ایتالیا.2- حضور و نفوذ خارجی ها كه این بار از طریق اعمال نفوذ اتریش صورت می گرفت. بنابراین اوضاع ایتالیا پس از سقوط ناپلئون با استبداد و سلطه گرایی معرفی می شد. استبداد در چهره رژیم مطلقه و غیر مردمی تبارز می یافت و سلطه گرایی هم در وجود سلطه خارجی و در چهره حضور نیروهای اتریش معنا می یافت. در نتیجه قیام علیه سلطه خارجی و استبداد داخلی اولین هدفی بود كه در نهایت زمینه های وحدت و استقلال ایتالیا را در سال 1870فراهم ساخت.
عوامل تسهیل كننده و كمك كننده به اتحاد ملی ایتالیا علاوه بر دو عاملی که موجبات ضرورت اتحاد ایتالیا را فراهم ساخت دو عامل دیگر نقش تسهیل کننده در این حادثه داشت:
1- انقلاب وین كه از 1830 شروع شد و به سقوط مترنیج انجامید موجب ضعف قدرت اتریش و در نهایت ناتوانی این كشور بر كنترل ایتالیا گردید.
2- جنگ ناپلئون(سوم) با اتریش(1859) در این رخداد اتریش بیش از گذشته در معرض زوال و ناتوانی قرار می گیرد و این امر فكر وحدت خواهی در ایتالیا را از زمینه تحقق بیشتر برخوردار می سازد.
3. جنگ اتریش و پروس(در سال 1866) كه با ضعف اتریش این كشور در خواست مداخله میانجیگرایانه ناپلئون را نمود و ناپلئون با این شرط كه اتریش ایالت ونیز (ونیس) را به ایتالیا واگذار نماید میانجیگری را می پذیرد.
اهداف فرانسه از مطرح نمودن این شرط:
1- تضعیف رقبا و خصوصاً اتریش 2- مطرح شدن در عرصه بین الملی. فرانسه نیروهای خود را از روم فرا خوانده و زمینه حمله ایتالیا به روم را فراهم می سازد؛ به گونه ای كه با حمله ایتالیا به روم هیچگونه ممانعتی دیده نمی شود. با اشغال روم توسط ایتالیا در 1871 ما شاهد ایتالیای واحد در عرصه بین الملل هستیم.
1- زمینه های وحدت آلمان 2- فرایند وحدت آلمان (مراحل و فراز و نشیبهای سه تحول تاریخی و حدت آلمان)3- ظهور امپراطوری آلمان و مناسبات جدید قدرت در عرصه بین المللی.
1- زمینه وحدت آلمان:
به لحاظ تاریخی در قرن دهم عنوان رسمی امپراطوری مقدس رومن ژرمانی در محدوده آلمان امروزی انتخاب شد. پس از فرویاشی این امپراطوری آلمان میان 350 شاهزاده نشین تقسیم شد اما آلمان یكپارچه و واحد اسم بی معنای بود حمله ناپلئون در سال 1806 عنوان امپراطوری مقدس رومن جرمانی را از بین برد. پس از كنگره وین تنها 38 ایالت به صورت خود مختار بعنوان بقایای ژرمانی تحت یك كنفدراسیون باقی ماند اما این كنفدراسیون تحت نفوذ قدرتهای بیرونی قرار داشت.
نكته:
1- فدراسیون: اتحاد ایالات مستقل تحت حاكمیت واحد که در اداره محلی دارای آزادی رای هستند.
2- كنفدراسیون: متشكل از حاكمیتهای متعدد و مستقل هستند و برمبنای یك همسوی یا وجود منافع مشترك دور هم جمع می شوند.
شورشهای اروپایی در 1830و1848 موجب شد كه شاهزادگان آلمانی به اعطای آزادی محدود به معترضین بپردازند. انقلاب آزادی خواهی اروپا آلمان را نیز تحت تاثیر گذاشت و دو دسته از آزادی خواهان در میان روشنفكران آلمان ظهور نمود:1- دسته افراطیون كه خواهان تشكیل جمهوری و دموكراتیك آلمان بودند.2- اعتدالیون كه در پی ایجاد سازش میان اندیشه وحدت و سلطنت مطلقه بودند.
شكست انقلاب 1848 مسله وحدت آلمان را تا زمان روی كار آمدن بسیمارك فراهم نمود. بیسیمارك صدر اعظم پروس بود. فرمان صدارت عظمای بسیمارك در 1862 از وقایع مهمی بود كه تحولاتت اروپا در قرن 19 را تحت تاثیر گذاشت.بسیمارك توانست از طریق پشت سر گذاشتن سه جنگ مهم به ایده وحدت آلمان جامعه عمل بپوشاند. بسیمارك فرد با تجربه و سیاستمدار بود وتوانست بر موج ناسیونالیزم اروپا سوار شود و آنرا در خدمت اهداف بلند پروازنه خود قرار دهد.
سیاست بسیمارك در چهار چوب ماكیاولیستی انجام می پذیرفت و این سیاست مبتنی به سه پایه عمده بود:1- استفاده از زور 2- فریبكاری 3- پیمان شكنی ـ در این نوع سیاست چون هدف مهم و مقدس پنداشته می شود استفاده از هر وسیله ای برای دستیابی به هدف توجیه می شود.
بیسمارك با استفاده از این سیاست طی سه جنگ مهم وحدت ملی آلمان را محقق ساخت.
1- با همكاری اتریش جنگی را علیه دانمارك به راه انداخت و برخی از ایالات آلمانی تحت تصرف دانمارك را از چنگ این كشور در آورد.
2- جنگ میان پروس و اتریش به تحت تصرف در آوردن برخی از ایالات آلمان توسط پروس انجامد.
3- جنگ فرانسه با پروس. این جنگ به دنبال مخالفت پادشاه پروس با تقاضای ناپلئون سوم مبنی بر جلوگیری از به قدرت رسیدن خانواده زولرن در اسپانیا صورت گرفت. پادشاه پروس این امر را نمی پذیرد، عدم پذیرش این تقاضا از سوی پروس به معنی اهانت به ناپلئون تلقی می شود ناپلئون به پروس اعلام جنگ می دهد. در این جنگ تمام شاهزاده نشینهای آلمانی در كنار پروس قرار گرفت از طرفی دیگر بیسمارك تلاش نمود تا موافقت ایتالیا و اتریش را مبنی بر بی طرفی این دو كشور را در این جنگ بدست آورد. بیسمارك سوار بر موج ناسیونالیزم ایالات جنوبی آلمان را نیز با خود همراه نمود از جانب دیگر در مورد روسها و انگلیسها نیز بیسمارك توانست از نارضایتی بعدی آنان نیز جلوگیری كند. روسها بخاطر جنگهای كریمه (منطقه كریمه محدوده اُكراین امروزی است) توان موثر داشت و انگلسی ها نیز بدلیل دخالتهای ناپلئون سوم در آمریگای لاتین از این کشور نا خشنود بود. در نتیجه پروس توانست در این جنگ فرانسه را شكست دهد. ناپلئون تسلیم پادشاه پروس شد و سربازان پروس و آلمانی پاریس را در اشغال خود در آورند. بیسمارك كاخ وروسای را مقرّ فرماندهی خود قرار داد. در ژانویه 1871 شاهزادگان آلمان در كاخ ورسای جمع شدند و با اعطای تاج خود به گیوم اول امپراطوری آلمان را اعلام نمودند.
برچسبها: تاریخ روابط بین الملل
1. تاریخ روابط بین الملل، احمد نقیب زاده.(متن اصلی درس)
2. تاریخ دیپلماسی هنری کسینجیر. جلد اول و دوم.
3. تاریخ روابط بین الملل در قرن 19 پی یررونون ترجمه قاسم صنعوی.
4. حاكمیت؛ فرشتگان محافظ معنویت، ترجمه عباس آگاهی.
5. بحرانهای قرن بیستم؛ پی یر رونون.
کلیات و مفاهیم
روابط بین الملل: هر نوع تعامل و مبادله ای كه بین كشورهای یعنی دو یا چند واحد سیاسی در خارج از مرزهای ملی صورت می گیرد. مقصود از بین الملل حوزه فراتر از مرزهای ملی كشورهاست كه شامل حداقل روابط بین دو یا چند واحد سیاسی(دولتها)می شود.
روابط خارجی: روابط خارجی شامل كلیه تقاملها و ارتباطات بین واحدهای سیاسی اعم از ارتباطات سیاسی اقتصادی و فرهنگی و...
سیاست خارجی: روابط خارجی كه حوزه سیاست فقط باشد و به معنای برنامه ریزی نیست. فقط یك نوع تعامل است.
سیاست بین الملل: عبارتست از مجموعه ای از مباحث مربوط به ساختار قدرت و مناسبات قدرت در عرصه بین المللی. بحثهای مانند بلوك شرق و غرب یا تروریستم.
نظام بین الملل نظام یا ساختار بین الملل: نحوه توزیع قدرت در عرصه بین المللی است. عنصر قدرت در این تعریف را می توان با كلمه حاکمیت تعویض كرد، چرا كه حاكمیت با قطع نظر از بزرگ یا کوجک بودن آن مورد پذیرش همه قرار گرفته و در آن اختلاف و بحثی نیست اما این قدرت است كه دارای مراتب ضعف و شدت است و در دست حاكمیتها در چرخش می باشد.
نظریه های مختلف در مورد منابع قدرت بین الملی: عده ای ازنظریه پردازان گفتند از عوامل مهم قدرتمندی توسعه سرزمین است، زیرا اولاً موقعیت جغرافیایی كشورها نقش بسیار موثری در قدرتمندی آنان دارد. ثانیاً نقاط مهمی در كشورها وجود دارد كه تسلط بر آن نقاط موجب قدرتمندی محسوب می شود. مثلاً در قرن 18كشوری كه قدرتمندترین نیروی دریایی را دارا بود قویترین كشور محسوب می شد. بر اساس نظریه هارت لند (قلب زمین) مكنیدر تسلط بر نقاطی كه قلب محسوب می شود مانند بعضی از تنگه ها از عوامل قدرت است.
نظریه های مهم ژئوپلیتیک:
1. فردریك راتزل (آلمانی)نظریه پرداز مهم (1904-1844) دولتها یا واحدهای سیاسی همانند یك درخت نیامند فضای مناسب برای گل است و این فضا از طریق توسعه ارضی حاصل می شود. این نظریه پشتوانه ای شد برای سیاست توسعه ارضی در اروپا.
2. آلفرد ماهان (آمریكایی) تاکید روی قدرت دریایی نمود. اولین شرط قدرت جهانی شدن استیلا بر دریاهاست و بصورت مشخص این نظریه بر سیاست آمریكا تاثیر گذاشت.
3. مكیندر(انگلیسی): نظریه هارت لند را مطرح نمود. بر اساس این نظریه گفته می شود در داخل زمین نقطه ای وجود دارد كه بعنوان قلب عمل می كند و كشور قدرتمند كشوری است كه آنجا را به دست آورد.به نظر وی قلب زمین قسمت اعظم روسیه و غرب چین و قسمتی از غرب مغولستان بود.
4. اسپایكمن: نظریه ریملند را مطرح نمود. به نظر او خود قلب مهم نیست بلكه حاشیه های آن قلب مهم است. هر کس بر مناطق اطراف قلب زمین مسلط باشد بر جهان مسلط خواهد بود.
كنگره وین(1815)
چرا كنگره وین سرآغاز تاریخ روابط بین المللی است؟
پاسخ را در دو محور خلاصه می کنیم:
1. كنگره وین نقش موثر در شكل دهی نظام بین الملل داشته است و برخلاف دورهای قبل یك الگوی جدید از نظم بین الملل كه محصول توافق چند قدرت بزرگ بود ظهور یافت. معمولاً الگوهای مهم نظم بین الملل پس از كنگره ها و اجلاس قدرتهای بزرگ پایه گذاری می شود و به همین دلیل كنگره وین پایه گذار نظم جدید بود.
2. كنگره های بین المللی همواره پس از جنگهای مهم و یا تهدیدات مهم جهانی شكل گرفته است؛ مانند كنگره ای وین، سازمان ملل و جامعه ملل هر کدام پس از اجلاس های مهم بین المللی و به منظور پایان دادن به منازعات بین المللی و پایه گزاری نظم جدید ایجاد گردید. برای درك ماهیت نظم بین الملل پس از کنگره وین، فهم ماهیت كنگره (وین) از جمله شناخت كارگزاران و اهداف كارگزاران و مصوبات آن حایز اهمیت می باشد.
كنگره وین:
یكی از عوامل پیدایش این كنگره انقلاب فرانسه بود كه در سال 1789 شكل گرفت. مهمترین اثر این انقلاب ترویج جنبشهای آزادی خواهی بود. به این صورت كه كشورهای مجاور فرانسه با الگوگیری از فرانسه در پی انقلاب و آزادی خواهی برمی آمدند. این انقلابها بدان جهت مهم بودند كه در آن زمان در اروپا كشورها به صورت قدرتهای مطلقه سلطنتی اداره می شدند. از مهمترین این كشورها پروس، انگلستان ـ روسیه ـ فرانسه و اتریش می باشند و دیگر کشورها تحث تاثیر این قدرتها بودند. انقلاب فرانسه با شعار آزادی خواهی به چالش علیه این قدرتها دامن زد. حاكمان و صاحبان این قدرتهای بزرگ برای مقابله با این چالشها و جلوگیری از گسترش انقلابها دور یكدیگر جمع شدند كه كنگره وین نام گرفت. این قدرتها بدلیل اینكه نظم حاكم بر جهان در حال فروپاشی بود و در پی آن نظم جدید پایه گذاری می شد گرد هم جمع آمدند. قدرتهای حاکم در پی سیاست حفظ وضع موجود بودند و سیاست محافظه كارانه داشتند. اما ناراضیان (اپوزسیون) سیاست تغییر وضع موجود را دنبال می کردند که در ذات خود سیاست رادیكال بود.
مباحث كنگره وین:
1. زمینه و ریشه ها
2. قدرت های موثر و اهداف آنان.
3. اصول نظم جدید
4. توافقات مهم بین المللی.
1. زمینه و ریشه ها: كنگره وین در سال 1815 براساس معاهده پاریس و در پی استعفای ناپلئون و به منظور حل مسائل بین المللی و تقسیم اراضی باز پس گرفته شده از فرانسه برگزار گردید. در این كنگره نمایندگان اكثر شاهزادگان اروپایی حضور داشتند. این کنگره زمینه های شكل گیری اتحاد مقدس مركب از قدرتهای مهم اروپایی نظیر انگلیس، روسیه،اتریش وپروس را باعث شد در سال 1815 این كنگره تشكیل شد.
2. قدرتهای موثر و اهداف آنان:
در كنگره وین نقش اصلی بر عهده چهار كشور اصلی بود كه مهمترین هدف آنها مبارزه با انقلاب فرانسه و حفظ وضع موجود بود. هر یك از قدرتهای بزرگ اهدافی را دنبال می كردند اما وجه مشترك آنها حفظ وضع موجود و جلوگیری از تغییر آن بود.
الف) مهمترین هدف انگلستان:
آنچه از سوی این کشور در كنگره وین مورد تعقیب قرار گرفت توسعه و تحكیم برتری دریایی این كشور بود. هر چند انگلستان به عنوان كشور برتر از نظر قدرت دریایی محسوب می شد اما شكست ناپلئون و مذاكرات كنگره وین این زمینه را فراهم كرد كه انگلستان در پی توسعه متصرفات دریایی خویش بر آید و نقاط دریایی كه تحت حاكمیت كشورهای چون اسپانیا،پرتغال و هالند بود را تصرف كند. اتریش مهمترین قدرت بری(غیردریایی) اروپا بود بنابراین در بیشتر موارد با انگلیس تعارض داشت و اشتراك نظر داشت. محور اختلاف هر دو كشور در مورد قدرت پروس بود كه اتریش برخلاف انگلیس خواستار انحصار نفوذ در آلمان بود اما انگلستان خواستار نفوذ مشترك اتریش و پروس در این منطقه بود.
ب)هدف روسیه:
هدف روسیه در جهت مخالف انگلیس قرار داشت و به دنبال آن بود كه در برابر خسارتهای ناشی از انقلاب فرانسه،مناطق دوک نشین ورشو را تحت تصرف داشته باشند و پس از آن قدرت خود را تدریجی به زمان امپراتوری عثمانی در حوزه بالكان افزایش دهد. مهمترین اختلاف روسیه و اتریش حوزه بالكان بود.
نکات:
1. محور توافق قدرتهای بزرگ در كنگره وین تصغیف و به انزوا كشاندن فرانسه بود به همین جهت این توافق در محور اتحاد مقدس شكل گرفت.
2. وجه تسمیه این توافق به اتحاد مقدس این بود كه قدرتهای تشكیل دهنده پیروان آیین مسیحیت بودند و یكی از مواد مهم آن حسن روابط با تمامی كشورهای پیرو مسیحیت بود.
ج)فرانسه
نماینده فرانسه در كنگره وین به دنبال استفاده از استراتژی تاكید بر اختلافات قدرتهای متنازع و از جانب دیگر براساس رعایت حقوق عمومی و رعایت حقوق همه ملل بود.
3. اصول نظم جدید:
براساس تجربیات تاریخی و تحولات بین الملل نظمی كه دارای كار آمدی در ثبات جهانی باشد از یك نوع مشروعیت برخوردار است. بدین معنی كه نظم بین الملی زمانی مشروعیت دارد كه توانایی امنیت و ثبات بین الملی را ایجاد كند. بحث كار آمدی را در رژیم داخلی نیز مطرح كرده اند در واقع رژیم های سیاسی براساس نظریه کارآمدی مشروعیت خود را از کارآمدی می گیرد. نظمی كه توسط ناپلئون و انقلاب فرانسه از بین رفت باعث پیدایش كنگره وین شد.تا این زمان الگوی نظم بین المللی نظم وستفالیایی بود که بر اساس معاهده صلح وستفالیا پس از جنگ های سی ساله مذهبی در سال 1648 انعقاد گردید. یعنی كنگره وین به دنبال از بین رفتن نظم پیشین و تلاش برای انجام و ایجاد نظم جدید تشكیل شد. شالوده و اساس نظم جدیدی كه در كنگره وین پی ریزی شد توسط نمایندگان دو كشور انگلیس (كاسلری) و اتریش(مترنیخ) انجام شد. از اصول مهم این نظم بحث توازن قوا بود. توازن قوا نظمی بود كه توسط كشورهای قدرتمندی شكل گرفت و توسط كنسرت اروپایی محافظت می شد. منظور از كنسرت، جمعی از قدرتهای اروپایی است.
نكته: از نظر مفهومی توازن قوا با توازن قدرت تفاوتی ندارد براساس نظریه توازن قوا صلح و امنیت در نظام بین الملل با قرار داد و توافق اختلافی قابل دسترسی نیست بلكه قدرت ذاتاً به توسعه دارد و توسعه قدرت به طور طبیعی با تعارض همراه است.ماهیت نظام بین الملل ذاتاً با جنگ بین المللی همراه خواهد بود.
نظریه موازنه قوا دارای چند مفروض است:
1- انسان ذاتاً قدرت طلب است. 2-قدرت همواره تمایل به توسعه دارد در نتیجه عرصه بین المللی بازی قدرت دائمی است.3- بین بازیگران تعارض دائمی بر سر قدرت وجود دارد.
نتیجه: جنگ و تعارض در ذات نظام بین الملل نهفته است و توصیه های اخلاقی نمی تواند از جنگ جلوگیری نماید. - این نظریه معتقد است كه قدرت را جز با قدرت نمی توان مهار كرد. معنی این سخن آن خواهد بود كه دنیا تنها در شرایط برابری قدرت به گونه ای كه هیچ یك از اعضا توان حذف و حمله به دیگری را نداشته باشند؛ می تواند صاحب صلح و دوستی باشد.
-موازنه قوا بدنبال این است كه برابری در منابع و امكانات قدرت ملی برای ایجاد صلح و امنیت ایجاد شود.
نكته: نظمی كه حاصل كنگره وین بود همین نظم موازنه قوا بود موازنه قوا به معنای برابری قوا نیست بلكه موازنه قوا یك نظمی است كه براساس توافق قدرتهای بزرگ شكل می گیرد.
تنایج كنگره وین:
1- كنگره وین برمبنای نظام مطلقه پیشین به احیای اشرافیت بین الملی انجامید.
2- كنگره وین بازگشت خانواده سلطنتی و شاهزادگان را موجب گردید.
3- بازگشت سنت گرایی و محافظه كاری را به همراه داشت.
4- مبارزه با جریان آزادی خواهی و افكار انقلابی را دنبال نمود.
مجموعه این نتایج و عناوین چهار گانه در تشكیل اتحاد مقدس به عنوان جبهه جدید در مقابل نظام سلطنتی مطلقه تبلور یافت. اتحاد مقدس براساس همبستگی جدید در جهت تعامل مسیحیت تشكیل گردید.
ادامه دارد.
برچسبها: تاریخ روابط بین الملل
مفهوم دولت (State) تا قرن 16م رواج سیاسی نداشت. برای یونانی ها polisبه معنی شهر- دولت بود که بر بهرمندی از حقوق و اجتماع تاکید می کرد، نه اطاعت. در روم قدیم هم دولت به همین معنی بود و این وضع تا اواخر سده های میانه ادامه داشت.
اختلاف نظر در مورد تعریف دولت وجود دارد که آنهم بر می گردد به سرشت وظایف دولت. لذا گروهی بر جنبه ساختاری و برخی بر جنبه کارکردی آن نظر دارند. عده ای بر اساس ساختار طبقاتی، برخی نظام قدرت، گروهی نظام رفاه وعده ای آنرا نمایانگر کل جامعه میدانند. عده ای تضمین کننده زندگی جمعی و برخی نهاد اخلاقی وعده ای هم از لحاظ حقوقی محض و..... دولت را مورد بررسی قرار داده اند. یک عده دولت را شر ضروری(اسپنسر) وعده دیگر آن را شر مطلق (انارشی ست ها) پنداشتند. به تعاریف زیر توجه بفرمائید:
بورگس: دولت بخش خاصی از اجتماع بشر است که به صورت سازمان یافته دیده می شود.
بلونشلی: دولت به مردمی سازمان یافته از لحاظ سیاسی که در یک سرزمین معین قرار دارند، گفته می شود.
ویلسون: دولت به مردمی سازمان یافته طبق قانون دریک سرزمین معین گفته می شود.
گارنر: دولت اجتماع انسانهائی است که سر زمینی را در تصرف دائمی دارند، از کنترل خارجی مستقلند و حکومت سازمان یافته ای دارند که بیشتر ساکنان آن بطور عادت از آن اطاعت می کنند.
رابرت دال: به نظام سیاسی متشکل از یک سرزمین و حکومت آن سرزمین دولت می گویند.
در مجموع می توان گفت سه گونه تعریف از دولت وجود دارد، تعاریف: حقوقی ،فلسفی و سیاسی.
تعریف حقوقی
دولت واحدی است با ویژگی های زیر:1- جمعیت 2-حکومت 3- سرزمین 4- حاکمیت(انحصار قدرت).
تعریف فلسفی
دولت دارای یک هدف اصلی است، کمال مطلوب و یا دولت آرمانی و خوب. از لحاظ فلسفی سه مکتب فکری وجود دارد:
دولت برای ایجاد هماهنگی میان اجزای گوناگون و ضروری جامعه وجود دارد. افلاطون،ارسطو و آکوئیناس طرفدار این نظریه بودند.
دولت نتیجه یک قرار داد اجتماعی استوهابز، لاک و روسو از مدافعان این نظریه اند.
دولت در نتیجه مبارزه میان طبقات متضاد اجتماعی به وجود می آید. مارکس و پیروانش حامی این نظریه اند.
تعریف سیاسی دولت
در این تعریف بر واقعیت ها تکیه می شود تا بر آرمان. دولت متکی بر سلطه و اطاعت است.
دیدگاه ها در باره منشا دولت
در مجموع دو نظریه در باره منشا دولت وجود دارد
1- دولت پدیده اندام واره است
2- دولت پدیده ابزار گونه
در نظریه اول دولت مثل خانواده و جامعه است و رشد و تکامل آن مبتنی بر ارگانیسم طبیعی است. برای اندام وارگی سه خصوصیت بر شمرده اند.
ارتباط داخلی میان اجزا
توسعه و رشد درونی
درونی بودن هدف و غایت
بر اساس این نظریه می توان نتیجه گرفت :دولت وسیله ای برای تامین امنیت و آزادی انسان است. این دیدگاه ریشه در تفکرات ارسطو دارد. بعد ها هگل مدافع آن شد.
دولت محصول اراده انسان است. دولت ابزاری است که انسان آنرا برای هدف خاصی ساخته شد ه است. دولت نتیجه قرارداد اجتماعی برای تامین نظم و امنیت است. دولت چیزی را تامین می کند که طبیعت آنرا تامین نکرده است. مثل صلح و امنیت. پس دولت برای انسان ها به وجود آمده است ،نه انسان برای دولت. هابز، لاک و روسو حامی این نظریه اند.
باید متذکر شد که دیدگاه های اندام واره گی و ابزاری دولت هر کدام به شاخه های دیگ هم تقسیم می گردد مثل نظریه ابزاری مارکسیسمکه دولت را ابزار می داند ،اما نه بر اساس قرارداد، بلکه دولت را سلطه یک طبقه علیه طبقه دیگر می داند. یا مکتب اصالت فایده که منشا دولت را برای ایجاد و حفظ سود و فایده و لذت می داند، هیوم، بنتهام و میل از طرفداران این دیدگاه می باشند.
در نظریه های جدید هم دیدگاه سه مکتب درباره منشا دولت مطرح است:1-اصحاب قراداد2- اصالت فایده 3- عقل گرایان(که منشا دولت را در عقل انسان می داند، حفظ امنیت و تامین رفاه، روسو، کانت و هگل). تقابل فکری اصحاب قرداد و عقل گرایان زمینه بوجود آمدن مکتب ایدهالیسم و رئالیسم و پارادیم کانتی و هابزی را در روابط بین الملل به وجود آورده است.
چنانکه اشاره شد در رابطه با وظایف و صلاحیت های دولت اختلاف نظر بین فلاسفه وجود دارد که آن هم برمیگردد بر سرشت دولت. در مجموع چهار نظریه در باره سرشت و طبع انسان بین فلاسفه وجود دارد:
آیا انسان طبعا موجود فرد گرااست یا جمع گرا؟
آیا انسان موجود سیاسی است یا غیر سیاسی ؟
آیا انسان طبعا موجود عقلانی است یا غیر عقلانی؟
آیا انسان طبعا موجود کمال پذیر است یا غیر کمال پذیر؟
بر اساس این چهار پرسش هشت برداشت از طبع بشر توسط فلاسفه سیاسی ارائه گردیده است.
انسان طبعا فردگرا است(جان لاک).پس وظیفه دولت حفظ حیات و آزادی فرد است.
انسان طبعا جمع گرا است (مارکس).بدون جمع فرد هویت ندارد. پس وظیفه دولت تعیین هویت فرد در جامعه است.
انسان طبعا سیاسی است(ارسطو).سیاست غایت و هدف زندگی انسان را نشان می دهد. پس وظیفه دولت تبیین این هدف و غایت است.
انسان طبعا غیر سیاسی است(بنت هام و میل).انسان دنبال قدرت و فایده است. پس وظیفه دولت تامین حد اکثر شادی برای افراد است.
انسان طبعا عقلانی و آزاد است(هگل).دولت عقلانی است چون مظهر تکامل روح است: فرد- خانواده-جامعه مدنی- دولت. پس وظیفه دولت تحقق عقلانیت و آزادی انسان است
انسان غیر عقلانی و مجبور است(هابز).دو مشکل زندگی:1-کینه توزی ورقابت2-غروروسرکشی این ترس دائمی را به وجود آورده است. پس وظیفه دولت برقراری امنیت است.
انسان طبعا کمال پذیر است(انارشی ست ها مثل ویلیام گادوین و پرودون).حکومت شری است که به مقتضای جهل انسان پدید آمده است. همه حکومت ها فاسداند. وجوددولت اصلا ضرورت ندارد. با پیشرفت آموزش و حقیقت عدالت در جامعه بر قرار می گردد وتعاونی ها وظیفه دولت را انجام می دهند.
انسان طبعا کمال نا پذیراست(سنت آگوستین در کتاب شهر خدا) او نافرمانی انسان از خدا را ناشی از غرور وخود خواهی طبیعی می داند. پس از هبوط انسان شیطان شد و باغرور و شهوت آمیخته گردید. پس دولت مظهر شر وکار بر نامشروع قدرت است.
دولت چهار وجه دارد: وجه اجبار، وجه ایدئولوژیک ،وجه عمومی، وجه خصوصی.
چهره اجبار: واقعگرایان اجبار را ضرورت دولت می دانند که بدون آن حفظ نظم ممکن نیست. هر چند اجبار شر است ولی شر لازم. ایدالیست ها وانارشیست ها دولت را طفیلی و انگل می دانند. مارکسیست ها هم دولت را پدیده زشت معرفی می کنند.
وجه اجبار دولت به سه شکل ظاهر می گردد: ابزاری،ساختاری و ایدئولوژیکی.
ابزاری: تحمیل اراده حکومت بر مخالفین از طریق کاربرد ابزار زور مثل اردو، پلیس، زندان و تفنگ و...
ساختاری: دستکاری در قوانین مثل: ممنوعیت احزاب سیاسی و جراید، ممنوعیت اعتصابات، ممنوعیت آزادی بیان و....
ایدئولوژیک: این نوع اجبار چون در پوشش ایدئولوژی (عقیده)صورت می گیرد وفرد متوجه نه می شود ،خطرناک است.
اجبار ابزاری یک بعدی، اجبار ساختاری دو بعدی و اجبار ایدولوژی سه بعدی است.
ایدئولوژی دستگاهی است که دولت ها بوسیله آن دولت مشروعیت می یابند. همه دولت ها دارای چهره ایدئولوژیک و مشروعیت بخش اند .مشروعیت در دولت مدرن بر اساس قرارداد و رضایت اجتماعی است. قانون بازتاب اراده مردم است. پس مشروعیت مدرن تنها یک شکل دارد، آنهم مشروعیت دمکراتیک : قانونیت، اراده عمومی، حاکمیت مردم و....
از نظر مارکسیسم ایدئولوژی اندیشه حاکم طبقه حاکمه در هر عصری است. ایدئولوژی نمایش واقعیت به شکل کاذب است .
کارل مانهایم :وظیفه ایدئولوژی مخدوش سازی اجتناب ناپذیر اندیشه بوسیله طبقه حاکمه برای حفظ قدرت خویش است.
گاهی بعضی از دولت ها مشروعیت شان را به صورت ترکیبی بدست می آورند مثل لویه جرگه و پارلمان و سران قبایل.
در بخش عمومی دولت چهار وظیفه دارد
ایجاد و حفظ همبستگی اجتماعی و سیاسی
حل کشمکش ها و منازعات سیاسی
کوشش برای دستیابی به اهداف کلی
کوشش در تطبیق با شرایط متحول و جدید
همبستگی جوامع نیازمند تکوین ارزشها و هنجار های مشترک و کلی است. درشرایط گذار از جامعه سنتی به مدرن ارزشها از هم گسیخته می شود .وقتی همبستگی سنتی ضعیف شد، برای بوجود آوردن همبستگی جدید دولت مدرن می کوشد با عرضه مفاهیم انتزاعی مانند وحدت نژاد، وحدت قومی، وحدت دینی و...نوعی همبستگی ایجاد کند.
همبستگی با ارزشهای جامعه ارتباط دارد، اما حل منازعات با قوانین و هنجار ها مربوط می شود. ارزشها نامرئی و غیر آگاهانه اند.اما قوانین آگاهانه. هنجار ها در قوانین ظاهر می شود و ضمانت اجرا هم دارد. پس یکی از کار های دولت شناسائی جرم و مجازات مجرمین است. یعنی داوری میان افراد متخاصم(حکومت یعنی حکمیت و داوری)
اهداف کلی در هر دوره ای فرق می کند. در عصر ایمان هدف کلی دستیابی به رستگاری است اما در جامعه مدرن رفاه. مهمترین هدف دولت می تواند اقتصادی باشد.
دولت مدرن دولت نو ساز است .احساس عقب ماندگی سبب بروز مسائل ناسیونالیستی می گردد که خود یکی از انگیزه های اصلی نوسازی است. تافلر از سه انقلاب :کشاورزی، صنعتی و اطلاعاتی سخن گفته است. کشور های عقب مانده باید خود را تطبیق دهد .
آیا دولت حافظ مصالح و منافع عمومی است؟ یا حافظ منافع یک طبقه علیه طبقه دیگر .مثال کشتی بان در اندیشه ماکیاولی همان منافع عمومی را می رساند. پس سیاست تشخیص مصلحت عمومی است.
مارکسیست ها دولت را موسسه خصوصی که موجب تحمیل اراده و منافع بخشی از جامعه بر بخش دیگر می گردد. مارکس در نقد دولت هگل بر وجه خصوصی دولت تاکید دارد(هگل دولت را مظهر عقل و مصلحت عمومی می داند).اما مارکس دولت مدرن را کمیته اجرائی طبقات حاکمه می نامد. لنین دولت را ماشین سلطه یک طبقه علیه طبقه دیگر و ابزار استثمار نیروی کار مزد بگیر بوسیله سرمایه دار توصیف می کند. به نظر مارکسیست ها اصولا دولت محصول پیدایش مالکیت خصوصی است.
برچسبها: دولت