۱۳۹۹ آبان ۲۴, شنبه

تاریخ روابط بین الملل بخش دوم اتحاد مقدس

 اتحاد مقدس

Holy Alliance

  با دخالت سه كشور انگلیس و پروس  و روسیه تشكیل شد. هدف این تعامل در محدوده پیروان مسیحیت و به انزوا كشاندن فرانسه بود.

اهداف روسیه از تشكیل اتحاد مقدس: روسیه در ایجاد این اتحاد پیشگام بود و اساساً هدف روسیه از تشكیل اتحاد مقدس دو محور عمده بود:

1-  جلوگیری از نفوذ مترنیخ در تحولات اروپا. با قرار گرفتن مترنیخ در یك مجموعه همكاری جمعی برنامه های بلند پروازانه او خنثی خواهد شد.

2-  روسیه در یك انزوای سیاسی در برابر پروس،انگلیس و اتریش قرار داشت این انزوا بدان دلیل بود كه روسیه بیش از دو كشور انگلیس و اتریش نسبت به فرانسه بدبین بود در نتیجه آمادگی برای كوتاه آمدن در برابر فرانسه را نداشت با ایجاد اتحاد مقدس روسیه خود را در محور تصمیم گیریها قرار می داد.

روند شكل گیری اتحاد مقدس:

 اعلامیه تزار در سال 1918 به امضای سلاطین سه گانه روس، پروس و اتریش رسید و از دیگر كشورها دعوت شد تا به آن بپوندند اما این اتحاد در عین اینكه اولین اتحاد رسمی در معادلات بین المللی است نتوانست كار آمدی و موثریت داشته باشد. اولین دلیل آن تعارض منافع روسیه و اتریش و انگلیس در دریای مدیترانه بود. این تعارض موجب شد كه كشورهای انگلیس و اتریش ابتكار عمل را بدست گیرند و در همین سال پیمان چهار جانبه پاریس را به وجود آورند. با امضای پیمان چهار جانبه دوباره زمینه اتحاد پنجگانه با حضور فرانسه فراهم شد. پس از شكل گیری اتحاد مقدس شاهد چندین كنفرانس مهم بین المللی هستیم كه تاثیرات جدی بر تحولات بین المللی داشت.

 كنفرانسهای بعدی عمدتاً در راستای دو هدف ایجاد گردید:

1.   تقویت هدف اصلی كنگره وین (جلوگیری از موج آزادی خواهی در اروپا).

2.   جلوگیری از دخالتهای بی رویه قدرتهای بزرگ در سایر كشورها بطور یك جانبه و توجیه مداخله گری مشترك قدرتهای بزرگ در سایر كشورها.

نكته: اتحادها در سیاست بین الملل در قدم اول دو دسته هستند:

1. اتحاد طبیعی. 2. اتحاد تصنعی و غیر طبیعی. اتحادهای طبیعی به دو عامل وابسته است: 1- اشتراك منافع 2- تهدیدات مشترك.

اما عوامل اتحاد های تصنعی:1- یافتن نقاط مشترك 2- تعریف تهدایدات مشترك یا منافع مشترك. اتحاد مقدس نوعی اتحاد و ائتلاف طبیعی بود و عامل آن تهدیدات مشترك یعنی وجود فرانسه بود. اتحادهای طبیعی معمولاً در دوران بحرانها سر بیرون می آورند.

 انقلاب 1830 در اروپا.

 از1830به بعد ما شاهد 3 تحول مهم هستیم كه مسائل بین المللی را تحت ثاثیر قرار دادند:

1- انقلاب های 1830 و 1848

2- زوال قدرت مترنیخ و روی كار آمدی ناپلئون سوم

3- وحدت ایتالیا و آلمان.

1-     انقلاب 1830

الف) زمینه ها و ریشه های انقلاب. سه نكته در این رابطه حائز اهمیت است:

1- تعارض میان نظام سیاسی فرانسه و جامعه فرانسوی:

 نظام سیاسی فرانسه بعد از كنگره وین نوع اعاده نظام استبدادی بود كه براساس آن خانواده سلطنتی محددا به قدرت بازگشت. جامعه متحول فرانسه كه تحت تاثیر افكار آزادی خواهی با تحول همراه شد، آمادگی پذیرش نظام خانوادگی و استبدادی را نداشت. در نتیجه نظام سیاسی فاقد مشروعیت قانونی و مقبولیت مردمی بود و این تعارض در نهایت زمینه های انقلاب را فراهم كرد.

2-   شكل گیری جریان روشنفكری و همسویی آن با اندیشه لیبرالیسم:این جریان تحت تاثیر جریان آزاد اندیشی رو به گسترش بود.

3-   اعتراض و نارضایتی مردم فرانسه از مصوبات و تصمیمات كنگره وین كه بر اساس آن اعاده سنت استبدادی و مداخله بیگانگان در پایه گذاری رژیم فرانسه مشاهده می شد. مصوبات كنگره وین از دید مردم فرانسه توهین علیه آنان محسوب می شد.

نكته: موارد فوق شرایط لازم برای وقوع یک انقلاب بود اما در این میان شرایط کافی نیز باید موجود می بود که از جمله شرایط كافی باز شدن فضای لازم برای انقلابیون بود.

این انقلاب دارای تاثیرات جدی بر سایر كشورهای اروپایی از جمله بروكسل و ایتالیا و لهستان بود.

علاوه بر شرایط یاد شده شرایط دیگری هم در شكل گیری انقلاب فرانسه نقش داشت از جمله:

1-   واكنش خشونت بار و سركوب گرانه رژیم حاكم«شارل دهم»

2-   سانسور مطبوعات و محدود نمودن آزادی افكار و اندیشه در نهایت سقوط رژیم استبدادی و وقوع انقلاب را ممكن ساخت.

از طرفی دیگر احساس حقارت مردم فرانسه كه از مصوبات كنگره وین نشأت گرفته بود زمینه های ظهور و پذیرش ناپلئون سوم را فراهم نمود.

ب) تاثیرات بین المللی انقلاب فرانسه

Anonymous - Prise de la Bastille

1- پیروزی انقلابیّون در فرانسه با نفوذ افكار و اندیشه های انقلابی در اكثر كشورهای ناراض از مصوبات كنگره وین همراه بود. كه در نتیجه آن شورشی در بروكسل و جدایی بلژیك از هالند صورت می گیرد و همچنین شورشهایی كه در ایتالیا علیه نظام حاكم بوجود آمد اما بدلیل ناتوانی رهبران، ناكام ماند.

1-   در مجموع می توان گفت:انقلاب 1830 بار دیگر از طریق گسترش جنبش آزادیخواهی وضع موجود را مورد تهدید قرار می داد و جهت مقابله با این تهدید قدرتهای بزرگ در مقابل این انقلاب واکنش نشان دادند. واكنش آنان با صف بندی جدیدی كه بین آنها ایجاد شد صورت گرفت. تعدادی از آنان نظیر روس، پروس،و اتریش "پادشاهی های مطلقه" در برابر انقلاب و آزادیخواهان موضع گرفتند و عده ای دیگر «عمدتا دولتهای آزاد منش » مانند انگلیس و اسپانیا و فرانسه در صف حمایت كنندگان و یا همسویی با آزادیخواهان قرار گرفتند.

نتیجه:

در مجموع با مقابله قدرتهای بزرگ با این شورشها، این شورشها نتوانستند به پیروزی برسند و در واقع این انقلاب زمینه ساز انقلاب 1848 شد.

انقلاب 1848:

بحث اول: ریشه ها و زمینه ها:

1- مهمترین ریشه این انقلاب سركوبی و ناكامی جنبش آزادیخواهی در 1830بود. برآورده نشدن تقاضا ها و خواسته های انقلابیّون و سركوب این خواسته ها توسط حاكمیت استبدادی موجب شد كه طرفداران جنبش آزادیخواهی فعالیتهای فكری خویش را همچنان ادامه دهند و در صدد فرصت لازم برای ابراز نارضایتی خویش در قالب شورش دیگری بودند.

2-  آغاز سال1840بخصوص نیمه دوم این دهه فرانسه را با بحرانهای اقتصادی و اجتماعی روبرو نمود، تعارضات طبقاتی و معضلات اقتصادی و فضای وحشت و سركوب زمینه های لازم برای شورش دیگری را فراهم كرد.

حاكمیت مطلقه در مواجه با بحرانهای اجتماعی و اقتصادی دچار ناتوانی بود آزادی خواهان با استفاده از این بحرانها دست به شورش زدند و در مدت كوتاهی توانستند دامنه این موج را به تمام كشورهای اروپایی بجز انگلستان بكشاند.«چون انگلستان به گونه ای با انقلابیون همسو بود».

بحث دوم-آثار و پیامدهای بین المللی :

دو اثر مهم و جدی از نظر بین المللی در این شورش ها به چشم می خورد:

1-   فرار مترنیخ «صدر اعظم اتریش»و سقوط او از قدرت در برابر شورش آزادیخواهان اتریش و به تبع سقوط قدرت اتریش. سقوط مترنیخ در پی شورشهای آزادیخواهی بصورت همزمان در ایتالیا و مجارستان اتفاق افتاد.

2-   تغییر رژیم در فرانسه و به قدرت رسیدن ناپلئون سوم.

با توجه به هدف آزادیخواهان برای ایجاد حكومت نسبتا دموكراتیك چرا در فرانسه مجددا شاهد به قدرت رسیدن حكومت ناپلئون سوم که فرد مستبد بود هستیم؟ شورشهای 1848 در فرانسه باعث بروز مشكلات اقتصادی، امنیتی و اجتماعی گردید. این مشكلات موجبات استعفای ؟؟؟فیلیپ امپراطور فرانسه را فراهم كرد. به دنبال اسعفای او نظام جمهوری متشكیل از وكلا و روزنامه نگاران در چارچوب حكومت موقت تشكیل گردید. حكومت موقت عمدتاً در راستای خواست آزادیخواهان و روشنفكران بود، زیرا اعضای اصلی جنبش آزادیخواهان را روزنامه نگاران و روشنفكران تشكیل می داد. این حكومت زمینه انتخابات آزاد برای تاسیس دولت دائمی را فراهم نمود. ناپلئون با 5/5 میلیون رای بر رقبای خود پیروز شد و پس از پیروزی حکومت استبدادی و امپراطوری فرانسه را اعلام نمود و خود را شاه و امپراطور معرفی كرد.

در ظهور و روی كار آمدن ناپلئون دو دسته عوامل دخالت داشتند:

1-اوضاع داخلی فرانسه.

2-مسائل خارجی و بین المللی.

1-  اوضاع داخلی به گونه ای بود كه از لحاظ امنیتی و مبارزه با بحرانهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، وجود یك فرد مقتدر و برخوردار از ویژگیهای شخصی مثبت ضروری بود. 2-از نظر خارجی مردم فرانسه با توجه به پیامدهای كنگره وین همواره در صدد اعاده افتدار خود در عرصه بین المللی بودند. بنابراین به فردی نیازمند بودند كه بتواند افتدار از دست رفته آنان را در تعاملات خارجی اعاده نمایند.

بحث وحدت ایتالیا و آلمان

    عامل موثر در تحقق وحدت ایتالیا و آلمان: محرك و عامل اساسی این وحدتها شیوع و گسترش اندیشه ناسیونالیسم(وحدت ملی)است.مفهوم ناسیونالیسم از این مقطع زمانی در مباحث علوم سیاسی مطرح می شود و در آغاز دارای بار معنایی مثبت نیز می باشد. ناسیونالیسم به عنوان اندیشه ای ناظر به حس ملّیت خواهی و دلبستگی به سرزمین و میراث تاریخی، تاثیرات جدی بر تحولات قرن 19و 20 اروپا بر جای گذاشت. ناسیونالیزم تعیین كننده تمایز و مرزهای ملی در روابط بین الملی بود مرز خود و بیگانه را ترسیم می كرد و در انقلابهای 1830و1848 نیز تاثیر جدی داشت.

 نقش ناسیونالیسم همچنان كه در شورشهای فرانسه قابل مطالعه است در وحدت ملی ایتالیا و شكل گیری امپراطوری آلمان نیز حائز اهمیت می باشد اما ناسیونالیزم فرانسوی با ناسیونالیزم آلمانی تفاوتهای جدی دارد: ناسیونالیزم فرانسوی دارای چهره مثبت است در حالیكه ناسیونالیسم آلمانی داری چهره منفی است. یعنی ناسینونالیزم فرانسوی از طریق القاء اندیشه استقلال ملی حاكمیت ملی و تعیین سرنوشت ملت توسط خود آنان نقش مثبت در تحولات بین المللی ایفا می كند. اما ناسیونالیزم آلمانی ناسیونالیزم نژاد گرایانه و برخاسته از برتری نژاد ژرمن بر سایر نژادهاست. ناسیونالیزم: فرانسوی(مثبت)، وطن دوستی، حاكمیت واستقلال. آلمانی(منفی)،نژاد پرستی.

وحدت ملی ایتالیا

1-      زمینه داخلی:

 خود آگاهی سیاسی واجتماعی مردم ایتالیا، گسترش جشنهای آزادی خواهی.

Italy unification 1815 1870

2-     عوامل خارجی:

    سلطه خارجی و سلطه ناپلئون بصورت همه جانبه بر ایتالیا وتحریك احساسات ملی ایتالیایی ها. از این رو برای مقابله با دو مشکل عامل ضروری اتحاد ملی ایتالیا بود.1- نفی سلطه خارجی 2- نفی استبداد داخلی.

 از سال 1803تا سقوط ناپلئون اول ایتالیا به سه قسمت مجزا تقسیم می شد: میلان- ناپل- رومانی. میلان و ناپل تحت نفو فرانسه بود بعدها فرانسه قسمت سوم را نیز به خود ملحق نمود. تسلط ناپلئون بر این مناطق و وضع مالیات سنگین از یك سو و اعمال سلطه از  سوی وی در نهایت حساسیت ملی ایتالیایی ها را تحریك نمود. ناپلئون بصورت رسمی خود را پادشاه ایتالیا اعلام نمود. بر خورد سلطه گرایانه ناپلئون با ایتالیا، مردم این سرزمین را به اتحاد و تشكیل قدرت ملی در برابر سلطه ناپلون فرا می خواند. پس از سقوط ناپلئون اول وضعیت ایتالیا نیز متحول گردید.

    ایتالیا در این مقطع با دو مسئله اصلی روبه رو بود:1- بازگشت پادشاهان و شاهزادگان به سلطان نشینهای كوچك ایتالیا.2- حضور و نفوذ خارجی ها كه این بار از طریق اعمال نفوذ اتریش صورت می گرفت. بنابراین اوضاع ایتالیا پس از سقوط ناپلئون با استبداد و سلطه گرایی معرفی می شد. استبداد در چهره رژیم مطلقه و غیر مردمی تبارز می یافت و سلطه گرایی هم در وجود سلطه خارجی و در چهره حضور نیروهای اتریش معنا می یافت. در نتیجه قیام علیه سلطه خارجی و استبداد داخلی اولین هدفی بود كه در نهایت زمینه های وحدت و استقلال ایتالیا را در سال 1870فراهم ساخت.

 عوامل تسهیل كننده و كمك كننده به اتحاد ملی ایتالیا علاوه بر دو عاملی که موجبات ضرورت اتحاد ایتالیا را فراهم ساخت دو عامل دیگر نقش تسهیل کننده در این حادثه داشت:

1-   انقلاب وین كه از 1830 شروع شد و به سقوط مترنیج انجامید موجب ضعف قدرت اتریش و در نهایت ناتوانی این كشور بر كنترل ایتالیا گردید.

2-   جنگ ناپلئون(سوم) با اتریش(1859) در این رخداد اتریش بیش از گذشته در معرض زوال و ناتوانی قرار می گیرد و این امر فكر وحدت خواهی در ایتالیا را از زمینه تحقق بیشتر برخوردار می سازد.

3.  جنگ اتریش و پروس(در سال 1866) كه با ضعف اتریش این كشور در خواست مداخله میانجیگرایانه ناپلئون را نمود و ناپلئون با این شرط كه اتریش ایالت ونیز (ونیس) را به ایتالیا واگذار نماید میانجیگری را می پذیرد.

اهداف فرانسه از مطرح نمودن این شرط:

1-  تضعیف رقبا و خصوصاً اتریش 2- مطرح شدن در عرصه بین الملی. فرانسه نیروهای خود را از روم فرا خوانده و زمینه حمله ایتالیا به روم را فراهم می سازد؛ به گونه ای كه با حمله ایتالیا به روم هیچگونه ممانعتی دیده نمی شود. با اشغال روم توسط ایتالیا در 1871 ما شاهد ایتالیای واحد در عرصه بین الملل هستیم.

بحث وحدت آلمان:

1-  زمینه های وحدت آلمان 2- فرایند وحدت آلمان (مراحل و فراز و نشیبهای سه تحول تاریخی و حدت آلمان)3- ظهور امپراطوری آلمان و مناسبات جدید قدرت در عرصه بین المللی.

Deutsches Reich (1871-1918)-en

1-     زمینه وحدت آلمان:

به لحاظ تاریخی در قرن دهم عنوان رسمی امپراطوری مقدس رومن ژرمانی در محدوده آلمان امروزی انتخاب شد. پس از فرویاشی این امپراطوری آلمان میان 350 شاهزاده نشین تقسیم شد اما آلمان یكپارچه و واحد اسم بی معنای بود حمله ناپلئون در سال 1806 عنوان امپراطوری مقدس رومن جرمانی را از بین برد. پس از كنگره وین تنها 38 ایالت به صورت خود مختار بعنوان بقایای ژرمانی تحت یك كنفدراسیون باقی ماند اما این كنفدراسیون تحت نفوذ قدرتهای بیرونی قرار داشت.

نكته:

1- فدراسیون: اتحاد ایالات مستقل تحت حاكمیت واحد که در اداره محلی دارای آزادی رای هستند.

2- كنفدراسیون: متشكل از حاكمیتهای متعدد و مستقل هستند و برمبنای یك همسوی یا وجود منافع مشترك دور هم جمع می شوند.

شورشهای اروپایی در 1830و1848 موجب شد كه شاهزادگان آلمانی به اعطای آزادی محدود به معترضین بپردازند. انقلاب آزادی خواهی اروپا آلمان را نیز تحت تاثیر گذاشت و دو دسته از آزادی خواهان در میان روشنفكران آلمان ظهور نمود:1- دسته افراطیون كه خواهان تشكیل جمهوری و دموكراتیك آلمان بودند.2- اعتدالیون كه در پی ایجاد سازش میان اندیشه وحدت و سلطنت مطلقه بودند.

شكست انقلاب 1848 مسله وحدت آلمان را تا زمان روی كار آمدن بسیمارك فراهم نمود. بیسیمارك صدر اعظم پروس بود. فرمان صدارت عظمای بسیمارك در 1862 از وقایع مهمی بود كه تحولاتت اروپا در قرن 19 را تحت تاثیر گذاشت.بسیمارك توانست از طریق پشت سر گذاشتن سه جنگ مهم به ایده وحدت آلمان جامعه عمل بپوشاند. بسیمارك فرد با تجربه و سیاستمدار بود وتوانست بر موج ناسیونالیزم اروپا سوار شود و آنرا در خدمت اهداف بلند پروازنه خود قرار دهد.

سیاست بسیمارك در چهار چوب ماكیاولیستی انجام می پذیرفت و این سیاست مبتنی به سه پایه عمده بود:1- استفاده از زور 2- فریبكاری 3- پیمان شكنی ـ در این نوع سیاست چون هدف مهم و مقدس پنداشته می شود استفاده از هر وسیله ای برای دستیابی به هدف توجیه می شود.

      بیسمارك با استفاده از این سیاست طی سه جنگ مهم وحدت ملی آلمان را محقق ساخت.

1-  با همكاری اتریش جنگی را علیه دانمارك به راه انداخت و برخی از ایالات آلمانی تحت تصرف دانمارك را از چنگ این كشور در آورد.

2-  جنگ میان پروس و اتریش به تحت تصرف در آوردن برخی از ایالات آلمان توسط پروس انجامد.

3-  جنگ فرانسه با پروس. این جنگ به دنبال مخالفت پادشاه پروس با تقاضای ناپلئون سوم مبنی بر جلوگیری از به قدرت رسیدن خانواده زولرن در اسپانیا صورت گرفت. پادشاه پروس این امر را نمی پذیرد، عدم پذیرش این تقاضا از سوی پروس به معنی اهانت به ناپلئون تلقی می شود ناپلئون به پروس اعلام جنگ می دهد. در این جنگ تمام شاهزاده نشینهای آلمانی در كنار پروس قرار گرفت از طرفی دیگر بیسمارك تلاش نمود تا موافقت ایتالیا و اتریش را مبنی بر بی طرفی این دو كشور را در این جنگ بدست آورد. بیسمارك سوار بر موج ناسیونالیزم ایالات جنوبی آلمان را نیز با خود همراه نمود از جانب دیگر در مورد روسها و انگلیسها نیز بیسمارك توانست از نارضایتی بعدی آنان نیز جلوگیری كند. روسها بخاطر جنگهای كریمه (منطقه كریمه محدوده اُكراین امروزی است) توان موثر داشت و انگلسی ها نیز بدلیل دخالتهای ناپلئون سوم در آمریگای لاتین از این کشور نا خشنود بود. در نتیجه پروس توانست در این جنگ فرانسه را شكست دهد. ناپلئون تسلیم پادشاه پروس شد و سربازان پروس و آلمانی پاریس را در اشغال خود در آورند. بیسمارك كاخ وروسای را مقرّ فرماندهی خود قرار داد. در ژانویه 1871 شاهزادگان آلمان در كاخ ورسای جمع شدند و با اعطای تاج خود به گیوم اول امپراطوری آلمان را اعلام نمودند.

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی