۱۳۹۹ آبان ۱۸, یکشنبه

حاکمیت

 حاکمیت از عنصر تاسیسی دولت و متمایز کننده دولت از سایر انجمن ها است.

Election MG 3455

ژان بدن اولین دانشمندی است که تعریف دقیق از حاکمیت ارائه داد.به نظر بدن حاکمیت قدرت برترو بدون محدودیت قانونی دولت بر شهروندان واتباع است. ما از نظر بدن مهمترین وظیفه حاکمیت قانون سازی است، اما خود حکمران از قانونی که به این شکل وضع شده باشد آزاد است. پس به نظر بدن حکمران منشا نامحدود حقوق مدنی است. پس حاکمیت صفت شخصی شاه نیست، صفت دولت است حاکمیت عنصر موسس دولت است. بدن مفهوم حاکمیت را در شمار اجزای ذاتی جامعه سیاسی آورد وآن را عامل اصلی همبستگیی اجتماعی و سیاسی نامید که بدون آن جامعه پایدار نمی ماند. پس حاکمیت مهمترین اصلی است که فلسفه سیاسی جدید و قدیم را از هم جدا می کند.  

گروسیوس : حاکمیت قدرت سیاسی برتر است ، به کسی واگذار شده که اقداماتش تابع شخص دیگر نیست و بر اراده او نمی توان مسلط شد. گروسیوس بحث خارجی بودن حاکمیت را مطرح کرد یعنی همه دولت ها برابر ومستقل ودارای صلاحیت برتر در درون مرز های خود هستند و از سلطه خارجی محفوظ.

 دوگی: حاکمیت قدرت حکمرانی دولت است. اراده ملت که در دولت سازمان یافته است.

به نظر بلاکستون حاکمیت اقتدار برتر، مقاومت ناپذیر، مطلق و مهار نشدنی است که بیشترین اختیارات قانونی به عهده اش گذاشته شده است.

 یلینگ : حاکمیت ویژگی دولت است که در پرتو آن دولت نمی تواند به طور قانونی مقید شود .مگر به اراده خود،یا قدرتی غیر از خودش آن را محدود کند.

بورگس: حاکمیت قدرت اصلی, مطلق و نامحدود بر یکایک اتباع و بر همه مجتمع های اتباع است.

کارده دومالبرگ حاکمیت قدرت نیست بلکه کیفیت است. حاکمیت ویژگی عالی قدرت است. عالی از این لحاظ که این قدرت، هیچ قدرت بالاتری را نمی پذیرد و هیچ قدرت دیگری نمی تواند با آن رقابت کند.

  تاریخ حاکمیت

هرچندحاکمیت از مفاهیم جدید است که بدن در 1576م آن را توضیح داد،اما سابقه این مفهوم به یونان باستان بر می گردد.وقتی ارسطو ازقدرت برتر دولت که بدست یک فرد یا عده ای از افرادباشد سخن می گوید در حقیقت بحث حاکمیت را مطرح می نماید.در قرون وسطی به دلیل نزاع کلیسا با دولت مفهوم حاکمیت ضعیف بود. درعصر جدید این بدن بود که حاکمیت را عنصر مردم تاسیسی دولت نامید.هابز اندیشه حاکمیت حقوقی را به کمال رساند.قرارداد اجتماعی او مبین این مساله است.لاک حاکمیت سیاسی را مطرح کردوقدرت برتر را به مردم واگزارنمود.مریام بر اساس نظر لاک سه نوع حکمران را معرفی میکند.1-شاه حکمران رسمی2- مقننه حکمران حکومتی3-مردم حکمران سیاسی     

  انواع حاکمیت

 حاکمیت اسمی:    مثل شاه و یا ملکه انگلستان .

حاکمیت قانونی : حکمرانی که حق صدور فرمان دارد.ویژگی های حاکمیت حقوقی عبارت است :صدور فرمان به شکل قانونی،مشخص وشفاف بودن فرمان ها،ضمانت اجرائی فرامین،ناحدود بودن اقتدار حکمران.

  حاکمیت سیاسی : مفهوم مبهم است .برخی آن را اراده مردم وبرخی افکار عمومی و....می نامند.

 حاکمیت عمومی: یعنی منشا حاکمیت رای مردم است.به گفته بریس حاکمیت مردم پایه ورمز دموکراسی است.

  حاکمیت داخلی: یعنی دولت در سراسر قلمروش حق وضع قوانین را دارد.

  حاکمیت خارجی: این که دولت در حل مسائل داخلی از هرگونه سلطه خارجی بی نیاز است،یعنی استقلال دارد.

   ویژگی های حاکمیت: مطلق، جامع، دائمی، تجزیه ناپذیر، انحصاری، غیر قابل تقسیم می باشد.

ملت

 Nation از ریشه لاتینی Nasci وnatio به معنی زایش، زادگاه ،نسل، تولد شدن، جد مشترک‌ و ملیت آمده است. درزبان فارسی به معنی راه، روش، طریقه، شریعت، وپیروان یک دین ودر ادبیات اسلامی هم به همین معنی  راه و روش شریعت است. البته ملت به معنی جدید پدیده دوران مدرن است.

 سابقه تاریخی مفهوم ملت

کلمه nation در ر وم قدیم مفهوم تحقیر آمیز داشت و به خارجیان اطلاق می شد.در قرون وسطی اصطلاح ملت های وحشی رایج بود.مثلا به سران قبایل ایرلند سرکرده ملت خطاب می کردند.در همین زمان در انگلیس وفرانسه به طبقه حاکم ملت می گفتند.دراوخر قرون وسطی  جمعیت صاحب عقیده ملت نامیده می شد.همچنان   به محصلینی که در محل غیر از محل سکونت خود تحصیل  می کردند ملت می گفتند. در قرون جدید مفهوم ملت به دلیل دو عامل تغییر یافت:1- ظهور طبقه جدید بورژوازی 2- شکسته شدن نظم قدیم.در دوران جدید مفهوم ملت با مفهوم قدرت وحاکمیت درآمیخت .برای آزادیخواهان قرن 18ملت به کل مردم یک کشور در برابر پادشاه اطلاق می شد.درانقلاب فرانسه ملت به مردم آزاد وخودمختاری که حق تعیین حاکمیت وسرنوشت خود رادارند.ملت یعنی مردم متمدن ومردمی که توان تشکیل دولت را دارند.پس سه پدیده مهم عصر جدید عبارت اند از:1-تشکیل دولت با مرزهای معین2- تکوین نظام سرمایه داری3- تشکیل ملت( با حق حاکمیت).


تعریف ملت

فرهنگ دهخدا: ملت گروهی از افراد انسانی که بر خاک معین زندگی می کنند وتابع قدرت یک حکومت هستند.

ارنست رنان :ملت  روان است،یک اصل روحانی که متشکل از دو جز است:1- میراث مشترک فرهنگی2- میل به زندگی با همدیگر(سازش واقعی).ملت واحد بزرگ انسانی است که عامل پیوند دهنده آن فرهنگ وآگاهی مشترک است.

 ملیت

 به نظر زیمرن  ملیت شکلی از احساسات مشترک برآمده از شور وشوق ،صممیمت وشکوه خاص مربوط به میهن است.اما استالین ملیت را  گروه سرزمینی که دارای زبان مشترک  هستند معرفی می کند.


ملیت  در مجموع به سه معنی به کار می رود

1-      موقعیت حقوقی ،تابعیت وشهروندی.مثلا گفته می شودبه کدام ملیت تعلق دارید ؟

2-      در مورد گروه های ملی مربوط به کشور های چند ملیتی.مثل سویس که ملیت های آلمانی ،فرانسوی وانگلیسی در آن سکونت دارند.

3-      به مردمی  که هنوز به استقلال دستوران نیافته اند.

ناسیونالیسم

ملت به معنی جدید پدیده دوران مدرن است وپس از انقلاب فرانسه در ادبیات سیاسی رایج گردیده است.ملت به مفهوم حدید سه صفت ذاتی را در خود دارد

1-      ملت با حاکمیت واستقلال سیاسی مشخص می گردد

2-      تحت اطاعت هیچ قدرت ماورائی وفرانسانی نیست(سکولاریسم)

3-      به خود آگاهی دست یافته وحق تعیین سرنوشت خود را دارد.

پس کانون اصلی مفهوم ملت دلبستگی به میهن است . انسان  به دستآورد های ملت خود افتخار می کند واگر لازم شد در راه اعتلای وطن جان می بازد.ناسیونالیسم به این معنی دلبستگی به خود ونفرت از بیگانه است.به نظر روسو امکان ندارد به همه دنیا عشق بورزیم پس باید احساس خود را به حوزه کوچکتر زادوبوم خود محدود کنیم.با آزادی وبرابری است که به مقصد می رسیم.باید هر لحظه وطن را پیش چشم داشت،هیچ معبدی به جز عقل،هیچ قربانگاهی به جز وطن وهیچ کشیشی به جز قانونگذار وهیچ آئینی به جز آزادی ،برادری وبرابری را نمی پذیریم.

از ناسیونالیسم با تعابیر مختلف یاد کرده اند:بمب سیاسی زمان،مذهب سیاسی قرن ،برجسته ترین محرکه تاریخ در دوقرن اخیر و.....ناسیونالیسم پدیده ای است که چندین بار در قرن 19 موجب تحولات مهم در جهان گردید وحد اقل دوبار در قرن 20 نقشه سیاسی جهان را تغییر داد .جالب این است که ناسیونالیسم پدیده کاملا متضاد است .هم ستمگران وهم ستم دیدگان بخاطر آن می جنگند.زانیکی معتقد است به دلیل ابهام در مفهوم ناسیونالیسم ،بسیاری از دائره المعارف های معتبر جهان از درج آن خود داری کرده اند.

عوامل شکل گیری ناسیونالیسم

درمجموع به دودسته عوامل اشاره شده است: عواملی عینی وعوامل ذهنی

عوامل عینی مثل زبان، نژاد، جغرافیا، فرهنگ مشترک، دین مشترک، سابقه مشترک و...

عوامل  ذهنی  مثل سازمان سیاسی مشترک

نژاد

اولین بنیان گذاران این این مکتب کنت دوگوبینو وواشردولاپوژ فرانسوی بودند.با آنهم این نظریه به نظریه آلمانی شهرت یافته است چون در قرن 20 نازی ها از آن بیشترین استفاده را بردند.بر اساس نظریه نژادی,سلسله نژادبشری به شکل هرمی است که در بالای هرم نژاد آریائی خالص قرار داردونژادهای دیگر مثل سیاه وزرد ورنگین در پائین هرم.پیشرفت وانحطاط تمدن ها در طول تاریخ با توجه به همین خالص بودن یانبودن نژادها مشخص می گردد.

 به گفته هیتلر «تاریخ به وضوح نشاندهنده این حقیقت است که هر وقت خون آریائی با نژاد های پست آمیخته شد ،عمر  یک نژاد طرفدار تمدن وفرهنگ به پایان رسید».به نظر هیتلر همه دستاورد های تمدن بشری حاصل نژاد ریخ   Nordicاست«تاریخ جز مبارزه مرگباربین نژاد آریائی ونژاد پست(یهودی) نیست».

 حزب سوسیال ناسیونالیست آلمان ،فلسفه وجودی خود را بر اساس تئوری خون(Blut und Boden قرارداردوبه همین اساس اشغال سرزمین ها مجازبود.

 نقد نظریه نژادی

 تاکنون هیچ دلیل علمی ومنطقی برای برتری یک نژاد بر نژاد دیگر ارائه نشده است.اشنایدر در کتاب«مفهوم ناسیونالیسم» می نویسد:«ملت اصطلاحی است که در علوم اجتماعی بکار می رود در حالی که نژاد در علوم طبیعی .ملت بیانگر ویژگی های تاریخی واجتماعی قابل تغییر است اما نژادبه خصایص بیولوژیکی بر می گرددوقابل تغییر نیست(بوسیله آموزش وتلقین).ما هیچگاه نژاد آلمانی یا امریکائی نداریم اما ملت امریکا داریم.نژاد آریائی نداریم اما زبامن آریائی داریم ونژاد رومی نداریم اما تمن رومی داریم.ارنست بارکر نیز گفته است«ملت یک واقعیت معنوی بر پایه فرهنگ است نه یک واقعیت فزیکی بر پایه خون.پاسکالی نوسنده ایتالیایی می نویسد«ملت برای انسان ها به دلیل انتقال تجربه برمبنی سنن وفرهنگ است اما نژاد برای حیوانات به دلیل انتقال وراثت بر مبنای ویژگی های فزیکی.

 زبان

آلمان ها برای اولین بار عامل زبان را به عنوان تکوین شخصیت ملی هر قوم معرفی کردند.فیخته وهردر نمایندگان مکتب ناسیونالیسم زبانی هستند.به نوشته فیخته«بدون شک حقیقی ترین مرز های همه دولت ها ،مرز های درونی آن ها است.طبیعت آن هائی را که به یک زبان سخن می گویند با هزاران رشته نادیدنی می پیوندد.آن ها به یکدیگر علاقه دارندو طبعا یککل تقسیم ناپذیر اند.

 نقد

  در این که زبان در همبستگی ملی و خودآگاهی ملی نقش دارد زیاد صحبت شده است.مثلا مردم همزبان بهتر می توانند همدیگر را درک کنند.فرهنگ وآداب هیچ ملتی را بدون مطالعه زبان آن ملت نمی توان شناخت.زبان زمینه مناسب  ارتباط بین جوامع است.اما آیا تنها زبان می تواند ملت بسازد؟اگر چنین است چرا انگلیس ها وامریکائی ها وکانادائی ها واسترلیائی ها یک ملت نیستند وچرا در سویس افر اد بازبان هامختلف توانسته اند ملت واحد تشکیل دهند.

جغرافیا

 با توجه به مفهوم nationسرزمین همواره به عنوان معیار تشکیل ملت مورد توجه بوده است. علاقه وعشق به سرزمین در ادیان و فرهنگ وسنن جوامع مختلف هم مورد توجه بوده است.وطن دوستی می تواند جنبه مثبت ومنفی داشته باشد.اما در دوران مدرن سرزمین ووطن در حد پرستش ستایش شد .هیتلر درآلمان بر این باور بود که تنها خون خالص آریائی باید در سراسر جهان حکومت کند وزمین ازخون های ناخالص پاک گردد.

  تاریخ،فرهنگ وتمدن

ملت محصول تاریخ ،فرهنگ راه ورسم مشترک ومعنویات یکسان یک مردم است.

  عامل ذهنی(سیاسی)

 این دیدگا ه انقلابیون فرانسه بود که عامل تشکیل دهنده ملت نه نژاد ،نه زبان ،نه تاریخ ،مه فرهنگ و..بلکه وحدت در سازمان سیاسی است.یعنی همزیستی مسالمت آمیز درسایه یک دولت متحد.

 تیلی در سال 1993 تعریف زیر را از ناسیونالیسم ارائه نموده است«اعتقاد گروه بزرگی از مردم به این که یک جامعه سیاسی ویک ملت اند وشایستگی تشکیل دولت مستقل را دارندو مایلند وفاداری به جامعه را در اولویت قرار داده وبر سر این وفاداری  تا آخر بایستند».

 انواع ناسیونالیسم

  حد اقل می توان دو نوع ناسیونالیسم را از هم تفکیک کرد

    ناسیونالیسم قومی ودیگر ناسیونالیسم ملی

   ناسیونالیسم قومی

  این نوع ناسیونالیسم به دوره های گذشته بر می گرددومبتنی بر زادگاه مشترک ،زبان،نژاد،فرهنگ ودین مشترک است.یک نوع تمایل دوگانه مرکب از احساس یگانگی(خودی)وبیگانگی (غیر خودی)مبتنی بر نژاد،زبان و....در آن وجود دارد.وهمین احساس خودی وبیگانه آن ها را از همسایگان و غیر خودی جدا وبه رقابت ودشمنی دامن می زند.این نوع ناسیونالیسم چهار وصف اصلی دارد:احساسی،علی،واقعی ومردمی.

  ناسیونالیسم ملی

  در تقابل با ناسیونالیسم قومی قرار دارد و دارای اوصاف عقلی،غائی،اعتباری و حکومتی است.عقلی یعنی با برنامه وطرح همراه است.که نخبگان آن را برای حل مشکل دشمنی های قومی طراحی کرده اند.غائی یعنی هدفی را دنبال می کندکه عبارت از توسعه برای ایجاد مساوات است.اعتباری یعنی قراردادی ومبتنی بر رضایت است وحکومتی یعنی از با است.در بسیاری از موارد ناسیونالیسم قومی با ناسیونالیسم ملی تعارض پیدامی کند که ناشی از پارادوکس ملت-دولت است.مثلا یک شیعه عرب ویک سنی کرد در عراق اگر بنا بر ناسیونالیسم قومی بگذارند،دشمن همدیگر هستند.اما بر اساس ناسیونالیسم ملی دوست هم.یا این که معمولا دولت ها تلاش می کنند تنوع فرهنگی را از بین ببرند وبرای بوجود آوردن ملت واحد به یکسان سازی فرهنگی روی آورند،اما در مقابل اقوام برای حفظ هویت فرهنگی خود تلاش می کنند ودولت را غاصب می دانند.لذا ناسیونالیسم دولتی در برابر ناسیونالیسم قومی قرار می گیرد.به نظر هانتیگتن«از جمله عواملی که ساخت ملت دولت را به معارضه می طلبد این است که در دولت های چند قومی معمولا یک قوم تحت عنوان ناسیونالیسم در پی سلطه خود است.ملی گرائی در بسیاری از این کشور ها به معنی احساسی است که گروه مسلط قومی در خصوص قلمرو ملی ابراز می دارد.مثلا در مالیزیا مالائی ها،در انونیزیا جاوه ای ها ،در سیرلانکا سینهائی ها ،در پاکستان پنجابی ها ودر افغانستان پشتون ها».وبه نوشته والکر کانر«کشور های چند قومیتی دچار فرایند ملت زدائی هستند».

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی